لطفاً کليه فايل هاي قابل دانلود در اين سايت، مخصوصاً فايل هاي پيوست شده را با نرم افزارهاي مخصوص مديريت دانلود، دريافت نماييد مانند نرم افزار دانلود منيجر که در اين لينک قابل دريافت و نصب است http://mcaf.ee/6wz9g در صورت عدم استفاده از نرم افزارهاي مخصوص دانلود و استفاده از دانلود منيجر داخلي مرورگرها احتمال دانلود ناقص فايل ها وجود دارد
نمايش نتايج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4
  1. #1
    تاريخ عضويت
    Oct 2008
    نوشته ها
    15

    پيش فرض نماینده روحانی نمای مجلس شاه و از مجریان برنامه های مذهبی تلویزیون که اعدام شد+تصاویر

    بازخوانی تاریخ/

    وی که از مجریان برنامه های مذهبی رادیو تلویزیون رژیم شاه بود در روز سه شنبه 22 اسفند 57 محاکمه شد.

    به گزارش پارسینه، غلامحسین دانشی، نماینده آبادان در مجلس شورای ملی که ملبس نیز به لباس روحانیت بود، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357 دستگیر شد.

    وی که از مجریان برنامه های مذهبی رادیو تلویزیون رژیم شاه بود در روز سه شنبه 22 اسفند 57 محاکمه شد و به جرم فساد در ارض، محاربه با خدا و خلق خدا به اعدام محکوم شد و حکم همان روز اجرا شد.


    غلامحسین دانشی در قسمتی از دفاعیات خود عنوان کرده بود: اگر من می خواستم از مجلس استعفا کنم، ساواک مرا می کشت، من حتی نمی توانستم جزو گروه مخالفین دولت در مجلس باشم زیرا مخالفین دولت را در مجلس خود دولت انتخاب می کرد تا علیه دولت حرف بزنند.







    منبع سایت خبری پارسینه
    http://www.parsine.com/fa/print/197321

  2. #2
    تاريخ عضويت
    Oct 2008
    نوشته ها
    15

    پيش فرض



    انقلاب اندیشگی و عبدالرضا حجازی در اوائل دهه پنجاه

    نویسنده: رسول جعفریان

    تاريخ انتشار روي سايت: 06 / 06 / 1393
    خلاصه: بهانه اصلی این نوشته، همین کلمه عصر فضا در کتابی بود که عبدالرضا حجازی در سال 1349 در باره رسالت قرآن نوشت.





    بهانه اصلی این نوشته، همین کلمه عصر فضا در کتابی بود که عبدالرضا حجازی در سال 1349 در باره رسالت قرآن نوشت. آدم وقتی آن اثر را می دید فکر می کرد قرار است دین یک جوری با عصر فضا پیوند بخورد. اما روال بحث این بنده خدا کم کم به سمت شرح زندگی حجازی رفت که از وقایع شگفت انقلاب و تقریبا فراموش شده است. چاره ای نبود. نمی خواستم زیاد بنویسم. اطلاعات هم چندان در دسترس نبود. مطمئن هستم کسانی هستند که آگاهی های فراوانی در باره وی دارند. امیدوارم اگر نقصی دیدند بنده را آگاه کنند و مطالب را تکمیل. همان طور که گفتم سوژه اصلی، کتاب او بود که این کتاب در جریان انقلاب اندیشگی دینی در اوائل دهه پنجاه ولو متوسط بود اما موثر هم بود... تازه دست آخر کتاب دیگری را هم از همین دست مرور کردمچه کتابهایی انقلاب را ساخت؟
    جامعه انقلابی ایران پیش از انقلاب مسیر های مختلفی را برای پیشبرد انقلاب باید طی می کرد. در این زمینه حوزه اندیشه یکی ازموثرترین آنها بود. یک پرسش اصلی برای بنده همیشه این بوده است که جامعه انقلابی دیندار با چه اندیشه ای انقلاب کرد؟ کتابهای بازرگان؟‌ شریعتی؟ مطهری؟ طالقانی؟ علامه طباطبائی؟ حاج سراج انصاری؟ مکارم شیرازی؟ مصطفی زمانی؟ و دیگر چه کسانی؟ آثار ترجمه شده مصریان؟‌ سهم هر یک چه اندازه بوده است؟
    شمار این افراد البته بیش از این هاست. برخی یک کتاب، برخی بیشتر، کسانی یک ترجمه یا بیشتر از آثار مصریها و... داشتند و هر کدام گوشه ای از کار را گرفته بود. مثل سفره ای که هر کسی یک گوشه را بگیرد و آن را جمع کند. هر قشری کتابی می خواستند، اما مهم این بود که سمت و سوی اینها به کجاست.
    از سال پنجاه به بعد برخی از آثار مانند کتابهای شریعتی بیشتر منتشر شد. اساساً بهتر شدن وضع مالی طبقه متوسط شهری زمینه را برای توسعه نشر فراهم کرد. در این زمینه کتابهای دیگری مانند «راه حسین» احمد رضایی هم بود که در دوایر خاصی انتشار یافت... و به هر حال خیلی از آثار دیگر که بنده در کتاب جریانها و سازمان های دینی دوره پهلوی سعی کرده ام فهرستی از آنها بدست دهم. حتی آثار کسانی چون علی تهرانی یا گلزاده غفوری و شماری دیگر. در حوزه اندیشه البته مدارس ملی ـ دینی آن دوره بسیار موثر بود، هم در تهران و هم در مشهد..... و باز هم به جز کتاب، جلسات مذهبی و حسینیه ارشاد و غیر اینها... به هر حال دامنه اندیشه ای که با آن انقلاب شد مهم است.
    در سطوح پایین تر هم کتابهایی بود که در قم نشر می شد. اینها به خصوص روی جنبه های مترقیانه دین خیلی مانور می دادند. دست کم ظاهر آنها این طور بود. یک نثر دینی تازه و به روز شده درست شده بود که بین نفی و اثبات آنچه در باره دین و مذهب گفته می شد، سعی می کرد دین را موافق تجدد نشان دهد، طبعا جنبه های مثبت آن نه منفی. این ادبیات جالب و قابل بررسی است. در این آثار، مسائلی در باره قرآن و رسالت و اعجاز و نبوت و اینها هم که، هم نیاز به پاسخ گویی به شبهات داشت و هم رهنمودهای جدید برای نشان دادن ترقی، مطالبی نوشته می شد. من فکر می کنم ادبیات این کتابها خود موضوع یک پایان نامه دکتری جدی است و هنوز این آثار به خصوص از حیث محتوا مورد بررسی قرار نگرفته است. بنده علاقه مند به این بحث بوده ام و همان طور که اشاره کردم گاه گاه گریزی در کتاب جریانها به آن زده ام، اما می دانم که بسیاری از آثار را ندیده ام و نتوانسته ام در باره آنها چیزی بنویسم. در اینجا یک نمونه را انتخاب کرده و در باره مؤلف آن هم که سرنوشت شگفتی دارد، سخن خواهم گفت.
    عبدالرضا حجازی و سرنوشت شگفت او
    کتاب «رسالت قرآن در عصر فضا» (چاپ اول آن در شهریور 1349 و چاپ چهارم آن در 1354) یکی از آثاری است که در زمینه بحث بالا قابل ذکر است. این کتاب از واعظ معروف آن وقت سید عبدالرضا حجازی (متولد 1312 یا 1313) بود که سرنوشت عجیبی پیدا کرد. وی از سلسله روحانیونی بود که در قم دهه سی درس خواندند و سپس برای منبر و درس و دبیرستان و دانشگاه به تهران رفتند. کسانی چون مطهری و بهشتی و باهنر و هاشمی رفسنجانی و خیلی های دیگر، کسانی که در بخش اندیشگی انقلاب نقش مهمی داشتند. اما این یکی قدری متفاوت بود و بعدها نیز سرنوشت دیگری پیدا کرد. ضمن این که با آنها بود، اما پشت صحنه هایی داشت که تاکنون در باره آن بحث کافی نشده و طبعاً تا اسناد درستی در اختیار نباشد نمی شود با اطمینان در باره آنها چیزی گفت. در اینجا مقصودم مسائل قبل از انقلاب است. اما بعد از انقلاب، ایشان که تقریبا از سوی روحانیون انقلابی طرد شده بود، در اطراف آقای شریعتمداری بود و در جریان آنچه به عنوان کودتا عنوان شد با قطب زاده و روحانی دیگری به نام مهدوی درگیر ماجرا شد و گفته اند که پیغام هایی در این میانه رد و بدل کرد که مربوط به کودتا می شد(خاطره ها، محمدی ری شهری، [تهران، مرکز اسناد، 1383] 1/206). مدتی بعد هم اعدام شد.
    حجازی در ارتباط با مسائل انقلابی، تا حوالی سال 1348 و 1349 وضعیت با قاعده ای داشته اما بعد از آن به تدریج مشکلاتی پدید آمده است. پیش از آن بهتر است اشاره ای به شرح حال کوتاه وی داشته باشیم:
    در پشت جلد کتاب رسالت قرآن شرح حالش چنین آمده: «در شهرضای اصفهان متولد گردید و پس از فراغ از تحصیلات ابتدایی و متوسطه در حوزه علمیه اصفهان و قم به فراگرفتن علوم اسلامی پرداخت. وی پس از سالها اقامت در حوزه علمیه قم و آموختن سطوح عالیه و خارج در فقه و اصول و آموزش فلسفی، به تهران عزیمت نموده و دوره دانشکده الهیات و معارف اسلامی را در رشته فلسفه د رتهران و آنکارا به پایان رسانید. ایشان اکنون (ظاهرا سال 49) متجاوز از 14 سال است که در تهران با پذیرش رنجهای اجتماعی، با بیان گرم و منطقی خود به وعظ و تبلیغات اسلامی اشتغال داشته و از خطبا و گویندگان مشهور و دانشمند کشور به شمار می آید». همین عبارت پشت جلد کتاب سیستم اقتصادی اسلام وی هم هست.
    محمد شریف رازی دو صفحه ای در باره وی نوشته و گفته است که «بیانی شیرین و منطقی شیوا و علمی»‌دارد. تولد وی را سال 1313 دانسته و این که در سال 1329 در حوزه علمیه آمده، از محضر آقای بروجردی و آقای مجاهدی استفاده کرده، و در تفسیر علامه طباطبائی هم شرکت می کرده است. به گفته وی در شمار وعاظ نامی کشور و «مجاهدی است که در این پست حساس مصائب فراوان و سوائح زیادی را تحمل کرده و مورد غبطه بسیاری قرار گرفته است». به گفته رازی وی «لیسانس را در دانشکده الهیات دانشگاه تهران و دوره دکترا را در دانشگاه آنکارا طی کرده». آثار وی همین دو کتاب یعنی رسالت قرآن در عصر فضا و سیستم اقتصادی اسلام (چاپ اول در 1338) دانسته شده است [گنجینه دانشمندان، 2/350 ـ 351 (قم1394ق)]. این شرح حال باید مربوط به سالی باشد که او در زندان بوده است، یعنی سالهای 52 تا 54. بیفزایم برادرش عبدالرسول حجازی نیز از نویسندگان و خطبای همین دوره تهران بوده و بعد از انقلاب به اهواز رفته و سه چهار سالی پیش درگذشته است. آخرین اثر وی «مثل علی هرگز» است که در دو مجلد منتشر شده است.
    به جز منبر، وی را با همین کتاب می شناسند، کتابی که تأثیر قابل ملاحظه ای روی تفکر و اندیشه جاری اما عمومی جامعه دینی داشته و صد البته نباید با آثار مطهری یا شریعتی و بازرگان و علامه طباطبائی مقایسه کنیم؛ اما باید اعتراف کرد که در سطح عموم، اثری پرفروش بوده و این نکته را شمارگان چاپ کتاب نشان می دهد.
    عبدالرضا بیشتر تأثیرگذاری اش از طریق منبر بوده، چنان که گفته شده فردی خوش سخن و دارای لحنی جذاب بوده است.
    عبدالرضا حجازی بین سالهای 42 تا 50
    از نظر سابقه انقلابی، فعالیت وی به نسل جوان فعال در اطراف فدائیان اسلام بوده است. آقای گرامی و دیگران از نقش وی در همراهی با فدائیان اسلام سخن گفته اند. اما فعالیت اصلی وی در دوره نهضت اسلامی در حوالی خرداد 42 بوده است. در گزارشی از نقش وی در ایام حرکت پانزده خرداد آمده است: «عبدالرضا حجازی واعظ، در شبستان مسجد جامع به منبر رفت و درباره شخصیت و مقام و دانش حضرت علی و حکومت ایشان به تفصیل صحبت نمود و در پایان سخنانش گفت: «خدایا مرجع تقلید شیعیان و مسلمان جهان حضرت آیت‌الله خمینی را آزاد کن. خدایا آیت‌الله خمینی را به سلامت و موفق بدار. خدایا فاصله بین ما و آیت‌الله خمینی را از میان بردار.» بعد گفت: «آقایان دیشب در خواب حضرت آیت‌الله خمینی را دیدم و فرمود خدایا دلم می‌خواست که من هم در بین مردم بودم و در این مراسم سوگواری شرکت می‌کردم. می‌دانید که‌آقا مدت 8 ماه در زندان به سر می‌برد.» این عبارات را ساواک در سه شنبه 15 بهمن 1342گزارش کرده و در روزنامه 15 خرداد که سایت ویژه ای دارد گزارش شده است.
    در شهریور 1343 هم امام نامه ای به وی نوشته و از کارهای وی تقدیر کرده است: خدمت جناب مستطاب سيد الاعلام و ثقة الاسلام خطيب محترم آقاى آقا سيد عبد الرضا حجازى- دامت افاضاته‏: به عرض مى‏رساند، مرقومه آن جناب كه حاكى از صحت مزاج شريف و حاوى اظهار محبت و تفقد از حقير بود، موجب تشكر گرديد. مساعى جميله و شدايد و محروميتهايى كه متحمل شده و مى‏شويد، مورد كمال تقدير، و اميد است ان شاء اللَّه مورد توجه حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- واقع شده و مأجور باشيد...»‌. [صحیفه امام: 1/397] در تاریخ 21/1/43 پس از آزادی امام و وقتی شماری از مردم آمدند، «آقای حجازی به نمایندگی از امام خمینی از حاضران تشکر کرد» (امام در آینه اسناد: 12/247). در روز 24 فروردین همان سال 43 هم باز پس از یکی از اجتماعات مردم در منزل امام، «حجازی در خاتمه مردم را دعوت کرد که تماس دایم خود را با مراجع قطع نکنند تا در آینده نحوه مبارزه و شروع آن طبق نقشه انجام گردد»(امام در آینه اسناد:‌12/350). ممکن است مقصود عبدالرسول حجازی هم باشد!
    ساواک بخشی از سخنرانی سید عبدالرضا حجازی را از سال 44 آورده که گفته است: «به خدا قسم من هر موقع که از منبر پایین می آیم از خدا طلب مرگ می کم، چون در این مملکت ما در خفقان بسر می بریم. این روزها ما نمی توانیم حقایق را بگوییم و انتقاد کنیم... وضع ما طوری است که باید همیشه در حال خفقان باشیم. ما مسلح نیستیم و قشونی هم در اختیارمان نمی باشد و با کسی هم سر جنگ نداریم. اسلحه ما قرآن و اخبار امامان و مراجع تقلید می باشد»(یاران امام به روایت اسناد ساواک، شیخ غلامحسین جعفری، ص 44 تاریخ 24/6/44. از این پس از این کتاب با عنوان شیخ غلامحسین جعفری یاد خواهم کرد). سال 46 ساواک دستور داده که بشدت «حتی با بکار بردن وسائل فنی، اعمال و رفتار و تماس هایش را دقیقا کنترل» کنند (امام در آینه اسناد، 11/243). ساواک بخشی از سخنرانی وی در مسجد ارک را در تاریخ 13/10/45 علیه فساد غربی و رواج آن در ایران آورده و گفته که اعلامیه هایی در باره بازگشت حضرت آیت الله العظمی خمینی پخش شده است (امام در آینه اسناد:‌ 13/571). بر اساس گزارش ساواک، در سال 1349 وی که از حج به عراق رفته بوده، همراه خود «نوار سخنرانی اخیر حضرت آیت الله خمینی و جزوه بیانات ایشان را با خود به ایران آورده اند و برای استماع و بهره برداری در اختیار دوستان می گذارند. آیت الله خمینی در مورد سلطنت بحث مفصلی نموده و دلایل و مدارکی را از آیات قرآنی و اخبار و احادیث مستند علیه سلطنت اقامه نموده که بحث روز محافل و مجالس گردیده»‌ (امام در آینه اسناد:‌16/641). این باید مربوط به درسهای حکومت اسلامی امام باشد که جزوات آن چاپ شده و به ایران وارد می شد. در انتهای این سند ساواک نوشته که وی اوائلی که به تهران آمده، فاقد چیزی بوده حالا خانه مجلل و راننده و زندگی خوبی دارد.
    در اواخر دهه چهل و اوائل دهه پنجاه، (1391ق / 1350ش) نام وی درآغاز لیست ساواک از یک سلسله از روحانیون انقلابی به عنوان اشخاص ممنوع المنبر بوده است (در لیست 11/10/47 پس از نام هاشمی و در لیست سال 1350 نام اول ممنوع المنبرها بوده است. بنگرید:‌ غلامحسین جعفری همدانی، ص 332، 435).

    حجازی میان دولت و انقلابیون! (حجازی سالهای 52 تا 57)
    به نظر می رسد به تدریج، مواضع حجازی به دولت نزدیک شده و این سبب شده است تا انقلابیونی مانند محلاتی و مروارید دست به اقداماتی علیه وی بزنند(امام در آینه اسناد:‌ 10/ 73 ـ 74). مامور ساواک در سال 51 گفته است که وی در یک مجلس خصوصی از اینکه افرادی مانند لاهوتی مرتب اسم امام را به زبان می آورند و زندان می افتند انتقاد کرده است(امام در آینه اسناد، 10/186). جالب است که همان زمان تلاش کرده تا زمینه مسافرت سید احمد خمینی را به عراق فراهم کند (همان، ص 190). این که گفته شود مخالفت با شریعتی از سوی ولایتی ها یکی از دلایل سوق یافتن حجازی به سمت مخالفت با نیروهای انقلابی است، ضمن آن که شاهد مختصری دارد (از جمله بنگرید:‌امام در آینه اسناد: 14/493) اما مجموعاً دلچسب نیست.
    به هر حال به تدریج وی همزمان با نزدیک شدن به دولت و ساواک، از سوی انقلابیون طرد شد. سخنرانی های وی در رادیو نیز مشکل درست کرد و وقتی مورد انتقاد سخت قرار گرفت به تدریج و بیش از پیش به سمت مخالف رفت، اما تلاش می کرد نشان دهد که هنوز همراهی می کند. در این زمان، حوالی سالهای 51 و 52 حجازی با توجه به روابط قدیمش با امام، سعی می کرده انتقادهایی نسبت به حرکت انقلابیون و رفتارهای آنان از جمله با خودش مطرح کند و امام را از رفتار به اصطلاح خود تند انقلابی باز دارد. به گفته ساواک، یکبار همین حجازی به امام که در نجف بود نامه نوشته از همکاری وی با دولت عراق انتقاد کرده بود. این نامه یکی از انتقادی ترین نامه هایی است که یک روحانی می توانسته در آن شرایط به امام که محبوبیت زیادی میان انقلابیون مسلمان داشته نوشته باشد. بر اساس گزارش ساواک، وی در این نامه که از بیروت به امام نوشته، گفته است: 1. شما خورشید تابناکی بودید، ولی دچار کسوف گشته و اطرافیان در نجف و در تهران دست به کارهای زشتی زده اند و به همه علمای اسلام حمله می کنند. 2. به چه دلیل شما نوارتان را به رادیو عراق داده اید و دولت عراق فقط دولتی است که از کمونیسم الهام می گیرد. 3. به طرفداران خود بگویید دست از تهدید بنده بردارند... 4. در شان یک مرجع نیست که علیه دولت ایران اعلامیه داده بیست مرتبه کلمه استعمار را تکرار نماید(امام خمینی در آینه اسناد: 10/203). متن نامه نیامده و این گزارش ساواک است. دنبال آن آمده که امام پاسخی به وی داده که فتوکپی آن به پیوست تقدیم می باشد، اما چیزی در کتاب نیامده است. این پاسخ می تواند نامه ای باشد که تحت عنوان «لزوم اجتناب از اختلافات» در صحیفه آمده است:‌ «زمان: 18 خرداد 1352/ 6 جمادى الاول 1393»: خدمت جناب مستطاب سيد الاعلام آقاى حاج سيد عبد الرضا خطيب محترم- ايّده اللَّه تعالى‏
    مرقوم شريف واصل، سلامت و توفيق جنابعالى را خواستار است. موجب تأسف است كه آقايان محترم كه خود را خدمتگزار به اسلام مى‏دانند به جاى آنكه هر چه بيشتر در وحدت كلمه كوشش كنند و به دوستان خود بيفزايند، با جزئى بهانه‏اى با هم اختلاف پيدا كرده و با دامن‏زدن بدخواهان، عمق آن زيادتر و از مقاصد عاليه بازمى‏مانند. اين جانب از شماها و هر كس به شماها اتصال دارد انتظار دارم اختلافات جزئيه را كنار گذاريد و براى اهداف مقدسه اسلام مجهز شده و دوستان بيشترى به صفوف خود متصل كنيد. از خداوند تعالى توفيق همه را براى اين مقصد مقدس خواستار است. از جنابعالى و ساير آقايان اميد دعاى خير دارم. و السلام عليكم. روح اللَّه الموسوي الخمينى‏»(صحیفه امام:‌ 2/504)
    به هر حال ساواک دنباله نامه اعتراضی وی از بیروت به امام که سال 52 است نوشته است: اظهار نظر پیرامون صحت و سقم اظهار وی مستلزم تحقیق و بررسی است! ولی افزوده: ضمنا از موقعی که سخنرانی نامبرده از رادیو ایران پخش شده، مسلماً مورد تنفر طرفداران [امام] خمینی واقع شده و در حال حاضر تا حدودی دارای وجهه دولتی است.
    به هر حال در نزدیکی انقلاب، بلکه از همان دوره زندان که رفتار دولتی ها با وی دوستانه بوده، به تدریج انقلابی ها دیدشان نسبت به او عوض و تدریجاً فضا علیه وی بسیار سنگین شده است. مواضع آنها علیه وی مستند به شواهدی بود که با همه پوششی که اوضاع داشت، بر آنها آشکار شده بود. دسترسی به پرونده ساواک وی برای بنده مقدور نبوده و نیست، اما همین مقدار که جسته گریخته در باره وی اسنادی منتشر شده، حاکی از این است که درک انقلابیون نسبت به وی درست بوده است. ساواک در سال 55 در گزارشی، از یکی از افراد خود خواسته است تا متن اعلامیه عید فطر آقای خمینی را «به عبدالرضا حجازی نشان دهند فکر نکند خمینی اقدامی علیه مصالح کشور نمی کند» [امام خمینی در آینه اسناد:‌ 17/284). حتی در سال 56 هم وقتی ساواک نسبت به نگارش یک متن توسط امام تردید کرده خواسته است که متن را به اداره یکم بدهند تا از حجازی بپرسند واقعاً آن را [امام] خمینی نوشته است (امام خمینی در آینه اسناد: 12/174).
    این می رساند که حجازی نقشی میانه بازی می کرده، ضمن همکاری به ساواک به آنان می گفته که ماجرا چندان تند نخواهد شد و ساواک به این ترتیب خواسته او را در جریان بگذارد و آنها هم اگر مشکلی داشته اند با وی در میان می گذاشته اند. ساواک یکبار دیگر هم که در نوشته منسوب به امام شک کرده از مأمور خود خواسته است «یک نسخه به اداره یکم داده شود که با حجازی صحبت کنند تحقیق کنند آیا آن را خمینی نوشته است» (امام خمینی در آینه اسناد: 17/328). در همین جلد از امام خمینی در آینه اسناد (ص 335) صریحاً آمده است: محترما به استحضار می رساند حجازی واعظ اطلاع می دهد که طبق اطلاع موثق، در وقایع اخیر مرتضی پسندیده برادر خمینی نقش تحریکاتی و تامین کمک مالی موثری داشته است (مورخه 7/9/1356) .
    به هر روی، این امور از چشم انقلابی ها دور نبوده چنان که در سال 54 شیخ غلامحسین جعفری در تهران در مجلسی گفته بود که «عبدالرضا حجازی همواره سعی می کند دو رو بازی کند؛ یعنی هم می خواهد خود را طرفدار دولت جا بزند و هم می خواهد مخالفین دولت را برای خود داشته باشد. در حالی که چنین امری محال است، کما این که برای دولت دستش رو شده و پدرش را درآوردند. پس از مدتی زندانی بودن با دستگاه دولت ساخته و تعهد داده که طبق نظریه آنان رفتار کند (غلامحسین جعفری همدانی، ص 550 و بنگرید:‌ 493[تهران، 1388). نباید شک کرد که جدای از نقاط ضعفی که در حجازی بوده، ساواک هم وی را بازی داده و سعی کرده نقشی دوگانه در مقابل وی ایفا کرده و رابطه او را به طور کامل با انقلابیون تخریب و در عین حال از زبان و فکر و موقعیت او استفاده کند.
    ساواک در شهریور 57 گزارش کرده که اعلامیه تندی با امضای روحانیون آزاد تهران علیه وی منتشر شده و در آن آمده است: «ما میخواهیم شیوه و روش یک خائن عابدنما که در مقام و لباس روحانیت است بشما معرفی کنیم: این ناخلف که در خفا با اربابان خود و دشمنان اسلام زد و بند نموده و به اسلام و شرایع مقدس آن خیانت میکند عبدالرضا حجازی است که در سیادت او شک فراوان است. این واعظ معلوم‌الحال همان عبدالرضا اقدامی اصفهانی است که متاسفانه خود را منتسب به سلسله آل رسول اکرم (ص) می نماید. آیا می‌دانید که مصلحتی این شخص را به محبس فرستادند ولی شبها مخفیانه او را بمنزلش می بردند. زندگی مجلل باو دادند و پولهائی در اختیارش گذاشتند تا یوغ بندگی اربابان را از گردن خود برندارد. اهالی شریف تهران آگاه باشید که این گرگ صفت که به لباس روحانیت ملبس شده است بجز خیانت به دین اسلام و مذهب حقه شیعه جعفری کار دیگری انجام نمیدهد» [انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک: 11/165]. آقای منتظری در خاطراتش از رابطه نزدیک احمد آقا با وی یاد کرده و این که «قبل از انقلاب هم که آقای سید احمد خمینی را از مرز گرفته بودند و به زندان قزل قلعه آوردند در آنجا آقای سید عبدالرضا حجازی هر روز برای او ناهار می آورد، خوب این خیلی مهم بود که کسی از خارج زندان هر روز برای یک زندانی ناهار بیاورد» (خاطرات آیت الله منتظری ص 609). عزت شاهی در خاطراتش در باره عبدالرضا حجازی گفته است: «عبدالرضا حجازی به لحاظ اخلاقی فردی کثیف و فاسد بود، عکسی از او به همراه زنی پیدا کرده بودند. او واعظ بود و در جاهای مختلف سخنرانی می‏کرد و البته در این سخنرانی‏ها مطالب سیاسی نمی گفت». به هر حال معلوم می شود ذهن انقلابی ها نسبت به وی خوب نبوده اما این که دلائلش چه بوده باید جستجو شود. بعد از انقلاب «ژیان پناه» مامور ساواک در اعترافات بعد از انقلابش در دادگاه، گفته بود که زن او لباس بد پوشیده بود و با یک دختر بی حجاب به دیدن وی در زندان آمد و او ناظر ملاقات آنها بوده است(سایت مگ ایران).
    یک زندانی سیاسی چپ با نام عباس فضیلت کلام (که سال 1377 درگذشته) آن دوره از چپ ها در خاطرات زندان سالهای پنجاه در باره عبدالرضا حجازی نوشته است: علت زندانی شدن حجت‌الاسلام سید عبدالرضا حجازی آن ‌طور كه گفته می‌شد، خواندن و پخش‌ اعلامیه خمینی بوده كه به خاطر آن به یك سال زندان محكوم شد. با او مانند یك زندانی سیاسی ضد رژیم برخورد نمی‌شد. در آن زمان كه همه زندانیان ملاقات كوتاهی با خانواده و بستگان خود آنهم پشت میله‌های آهنی یا به قول زندانیان "‌آكواریوم‌"‌)‌ملاقات در این حالت از طریق گوشی تلفن انجام می‌شد و همه صحبتها كنترل می‌شد. آقای حجازی در تمام دوران زندان خود در باغ بزرگ‌ زندان به آسانی و آرامی ساعت‌ها با خانواده خود ملاقات حضوری داشت و با آنها به خوش‌ و بش‌ می‌نشست، او بیشتر به یك مزدبگیر و گماشته پنهانی دولت شباهت داشت تا یك مبارز مذهبی ضد رژیم. نامبرده به زندانیان مذهبی قول داده بود پس‌ از رهایی از زندان كوشش‌ خواهد كرد كه در رادیو و تلویزیون بر ضد جهان بینی ماركسیستی مبارزه‌ای ایدئولوژیك راه بیندازد. و انصافاً پس‌ از آزادی به پیمان خود‌عمل كرد و در باره تضاد از نگاه ماركس‌ و همین‌طور ریشه‌های چهارگانه دیالكتیك در تلویزیون دولتی رژیم شاه به تبلیغات ضد‌ماركسیستی پرداخت‌. اكثر زندانیان مذهبی و هم‌چنین چپ در پای تلویزیون زندان به این برنامه نگاه كردند. صحبت‌های او اساسا میان‌تهی و فاقد انسجام و خط و ربط بود. در پایان صحبتش‌ نیز رسوایی ببار آورد كه باعث خنده همه زندانیان شد.
    )http://www.nashrebidar.com/gunagun/k...an/khatrat.htm)
    در باره درستی و نادرستی بسیاری از این مطالب باید تحقیق مستقل بشود.
    نامه انتقادی حجازی به امام در سال 57 (یاد از فرقان و آشوری)
    حجازی در سال 57 یک نامه مفصل برای امام نوشته که ساواک نسخه ای از آن را که لابد خود وی به آنها داده بوده در پرونده امام گذاشته است. نامه مفصل و مهمی است. این نامه در کتاب امام خمینی در آینه اسناد جلد 17 صفحات 487 تا 495 چاپ شده است. به نظر می رسد، او در مقابل انقلابی ها که وی را متهم می کردند! خواسته است دوباره خود را به امام نزدیک کند، به خصوص که تاریخ نامه آبان 57 و نزدیکی های پیروزی است و وی این قدر باهوش بوده که احتمال بدهد انقلاب خواهد شد. هشدارهایی هم که در نامه داده، بوی این را می دهد که او می خواهد امام را از نفوذ کمونیستها بترساند! این می توانسته به تحریک ساواک هم نوشته شده باشد، گرچه این زمان ساواک کاملا در هم ریخته شده و فاقد برنامه ریزی بوده است. این کاری بود که در کودتای 28 مرداد هم شد و حجازی کاملا زمینه این کار را داشته و در تلفنی که در پانزده مهر 57 به آقای شریعتمداری زده، عینا هم خطر را گوشزد کرده که «خطر این است که یک عده چپی بروند و دور آقا ـ‌یعنی امام ـ را بگیرند» (امام در آینه اسناد: 10/460) . اما جدای از آن، حجازی در آغاز نامه مفصل پیشگفته از اردات دیرینه به امام یاد می کند و این که از آغازی که جهاد پیگیر شروع شده «آن حضرت را به عنوان پیشوایی اعلم، اتقی و الیق از دیگران» می شناخته است. سپس اشاره می کند که «از مرداد ماه 1352 تا مرداد 1354 دو سال در زندان ایستادگی کردم، آزارها و شکنجه ها، فحاشی های دست بند، خلع لباس، ... و خارج زندان خانواده ام با فقر مالی دست به گریبان بودند...» «همه این تلخی ها در راه حق شیرین بود»... سپس بر اساس تجربه زندان خود گوید که نهضت را دو چیز تهدید می کند: «انحراف اول بهره برداری کمونیسم». سپس با اشاره به دیدار خود در پاریس با امام و این که شعار کمونیستی مربوط به دستگاه جبار است، در آن تردید کرده و می گوید: «می توان با شهود عینی دریافت که کمونیسم در ایران، به دلیل این که نتوانست اسلام را فسخ کند، برای مسخ اسلام دست بکار شده است». سپس می نویسد: عده ای از جوانان به ظاهر مسلمان، تمام قرآن کریم را به مکتب مارکسیسم عرضه کرده و پس از توجیه آیات قرآن به اندیشه های مارکسیسم، به نام فرقان و به شکل جزوه منتشر ساخته اند و این جزوه ها نزد آقای مرتضی مطهری موجود است. این گروه خود را در لباس طرفداری از حضرت عالی پنهان کرده و پس از ویران کردن اندیشه های اسلامی، جوانان را به سوی مارکسیسم می برند». بعد از توضیحاتی و ارائه شواهدی به نفوذ این افکار در میان طلاب می پردازد: «در میان طلاب، این گروه رخنه کرده اند و برخی ملبس شده اند، بیشتر حجره ها از کتابهای مارکسیستها موج می زند، کمتر می توانند جواب بدهد و رد کنند و بیشتر می خوانند و گاهی هم مجذوب می شوند». سپس به کتاب توحید آشوری پرداخته است: «کتاب توحید نوشته آشوری نتیجه این فاجعه است. آشوری تربیت شده آقا سید علی خامنه‌ای ایده الله است و ایشان خود را از صحابه حضرت عالی می دانند... از آقای خزعلی ـ ایّده الله ـ در این مورد تحقیق بفرمایید». سپس می افزاید: شاید رژیم ایران در این کار دست داشته باشد که کتابخانه مدرنی، کنار مدرسه دارالشفاء افتتاح گردیده و با قیمت ارزان کتابهای مارکسیستی را در اختیار جوانان و طلاب قرار می دهد به طوری که آقای ناصر مکارم شیرازی شب 17 ذی قعده 98 در مجلسی در تهران، حضور آقای مطهری و برخی دیگر از اندیشمندان اسلام اظهار کرد. این کتابها برخی از طلاب را مجذوب کرده و با تجلیل از حضرت عالی به دیگر مراجع حمله می کنند و پیش از نام مراجع، کلمه تیسمار را استعمال کرده، دیوار های قم را پر می کنند از مرگ بر آیت الله ... و مرگ بر آیت الله ... ابوموسی اشعری و بنده و مانند بنده از این افتراها بی بهره نبوده و ما که از حریم اسلام دفاع می کنیم اسلام خالصه نه اسلام عرضه شده به مارکسیسم سازمانی، درباری و دولتی می شویم»...
    این جملات آخر انگیزه وی را در نگارش نامه بهتر نشان می دهد. وی انحراف دوم پس از «بهره برداری مارکسیستها» را «سقوط معیارهای اخلاقی» دانسته و با اشاره به درسهای اخلاق امام در مدرسه فیضیه می نویسد: «گروهی به ظاهر از صحابه حضرت عالی در قم و تهران و شهرستانها و یا آنها که خود را منتسب به شما می دانند لقاء الله را هیچ گرفته... تهمت و غیبت کار آنهاست و نامش را علم رجال می گذارند». وی در این زمینه به تفصیل سخن گفته که دقت در آن، نشان از اقداماتی دارد که طلاب انقلابی علیه افرادی مثل حجازی و دیگر روحانیونی که متهم به غیر انقلابی بودن و یا همکاری با رژیم بودند مطرح می کردند. در اینجا دوباره می گوید: «و بنده نیز از این آتش سوزان بی نصیب نبوده ام». سپس به بحث شریعتی پرداخته و می نویسد: «فراموش نکنیم نوشته مرحوم دکتر شریعتی گذشته از برداشت های جالبی که از مسائل اسلامی دارد، بعد دیگرش، دارای عوارض جنبی است و هجوم به روحانیت غیر مسوول و سرانجام آقای مطهری وآقای بازرگان رد شریعتی و لزوم تهذیب نوشته هایش اعلامیه دادند و ما نیز از آنان طرفداری کرده و سرانجام طرفداران وی که عده ای از آنان از جمله پسر ایشان روز یکشنبه 19 ذی قعده حضورتان نشسته بودند، ما را متهم کردند». در اینجا وی 21 سوال از امام می پرسد و ضمن آن در عین انتقاد از وضع موجود از موضع ایشان و بیشتر با حالت طلبکارانه می خواهد تا این موارد را اصلاح کند. در سوال 20 آمده است: «آیا این سوالات، حضرت عالی را خشمناک می کند و یا به مصداق آیه شریفه فاسئلوا اهل ال ذکر عنایت خاصه خود را شامل حال سوال کنندگان کرده و بذل محبت خواهید فرمود؟ [امام در آینه اسناد: 1/487 ـ 495].
    صرف نظر از انگیزه های شخصی حجازی این نامه برای نشان دادن فضای فکری تهران و اختلاف نظرهای روحانیون، همین طور انتظاراتی که از امام وجود داشته، ابهاماتی که مربوط به نظام آینده بوده و بسیاری از مسائل دیگر فوق العاده مهم است که جای بحث در باره آن اینجا نیست.
    بنده در باره فعالیت های حجازی پس از انقلاب چیز زیادی نمی دانم و اخباری ندارم. حتما دوستان نزدیک و دور ایشان باید آگاهی هایی داشته باشند. از کتاب خاطره های آقای ری شهری می دانم که در ماجرای کودتایی که قطب زاده و دیگران بودند بوده است. و می دانم که اعدام شده، اما از جزئیات و این که دقیقا به خاطر چه مسائلی اعدام شده آگاهی ندارم. در واقع این مقاله بیش از همه به خاطر مسائل پیش از انقلاب و به عنوان افزوده ای بر کتاب جریانها نوشته شد که جز یک مورد کوتاه از او یادی نکرده بودم.
    رسالت قرآن در عصر فضا و سیستم اقتصادی اسلام
    عبدالرضا حجازی کتابی در باره سیستم اقتصادی در اسلام داشت که سال 1349 توسط انتشارات دین و دانش چاپ شد، اما کتاب مفصل او همین رسالت قرآن در عصر فضا بود در 413صفحه که عرض کردم تا سال 54 چهار چاپ از آن منتشر شده بود. تصویر جلد کتاب بسیار زیبا بود و نشان از آن که اسلام با تمدن همراه است، زیرا در این تصاویر چنان چه ملاحظه می کنید، عکس جهان به نوعی در قالب یک آنتن ماهواره ای بزرگ که یکی از نشانه های تمدن جدید و جنبه های ارتباطاتی در آن بود دیده می شود. در این کتاب باز مثل خواسته های بشر اما این بار از زاویه ای دیگر، تقریبا تمامی مباحث مربوط به باورهای دینی و معقول بودن آنها و تأمین منافع دنیوی و اخروی و نیز هماهنگی با پیشرفت بشر و ضمنا پرهیز از جنبه های منفی آن دیده می شود. به علاوه به برخی از مسائل قدیمی هم مانند داروینسیم اشاره دارد و این که این حرفها امروزه باطل شده و کنار گذاشته شده است(ص 195). در مقدمه آمده است: «یک ماه طول نکشید که سه هزار جلد از کتاب رسالت قرآن در عصر فضا نایاب گردید.»به نظر وی این مساله نشان از آن دارد که «روشنفکران و نسل جوان به درک مفاهیم درخشنده قرآن»‌ و به رغم «آن همه بی بند و باریهای اخلاقی که میان مردم روز به روز توسعه می یابد» و نیز «تبلیغات سم آلود مبشران مسیحی و صهیونیزم جهانی که ضد اسلام به راه می اندازند» علاقه مند هستند. بحث اول کتاب در باره ضرورت وحی و انگیزه های پیدایش مذهب است. بحث دوم در باره اعجاز قرآن، بحث سوم شاهکارهای علمی و هنری قرآن، بحث چهارم نگاهی به اعلامیه های جهانی قرآن و اعلامیه جهانی حقوق بشر و مقایسه آنها. بررسی این دو اعلامیه در صفحات 252 تا 410 ادامه یافت و این نشان می دهد که محتوای کتاب روی چه چیز تمرکز کرده است. کتاب می خواهد نشان دهد که در عصر فضا هنوز دین حرفی برای گفتن دارد و این طور نیست که کسانی بگویند «این حرفها گذشت.... دنیای جدید عصر تسخیر فضاست ...». ایشان اشاره به رواج فساد و گسترش مصرف هروئین و الکل دارد که «بیرحمانه نسل جوان سرتاسر جهان را در چنگال خود قرار داده ... در هر سال صدها هزار انسان را به کام مرگ و انتحار می کشد» (14). در این کتاب هم استناد به کلمات فرنگی ها مثل نقل حدیث مقدس است و فراوان: مارلین بوکس کریدر فیزیولژیست معروف می گوید: آلبرت انیشتاین که وجود یک قدرت خالقه را قبول داشت آن را چنین تعریف می کند .... (ص 37].
    منبع بیشتر این حرفها کتاب دایره المعارف فرید وجدی مصری است که از دهه بیست به بعد همواره مورد استفاده این قبیل نویسندگان بود، همین طور کتاب «اثبات وجود خدا» که آن زمان مکرر چاپ می شد و نویسندگان آن عده ای دانشمندان غربی بودند. در باره آن کتاب باید تحقیق جدی صورت گیرد که چه مقدار در دوایر فکری ما تاثیر گذاشت. پاسخ دادن به جامعه شناسانی که دین را برخاسته از روحیه ترس دانسته یا انگیزه دینداری را جهل می دانند در فصلی دیگر مورد توجه قرار گرفته است. ادبیات پاسخ گویی به این شبهات نیز از نظر نوع استدلال جالب است. بحث علم و دین نیز یکی از بحثهای جذاب آن دوره است که البته مرحله اول در غرب و بعد در بلاد عربی و سپس در میان ما مسأله شد و سعی کردیم به آن بپردازیم. در این کتاب نیز از عظمت فرهنگ اسلامی یاد شده و نشانه هایی از وجود علوم در متون دینی و قرآن بدست داده شده است. این که در قرآن آمده است که «و هو الذی خلق السموات و الارض فی ستة ایام» به معنای این است که قرآن، قانون تکامل را قبول دارد. این که آمده است «و کل شیء عنده بمقدار» یعنی اندازه گیری موجودات و مسأله کمیت در آنها از نظر قرآن است: «این از آیات شگفت انگیز قرآن است که به طور کلی می گوید هر چیزی از لحاظ کم و کیف داری نظم و مقدار است» (ص 175). ادوارد لوتر کیسل استاد و دکتر در حقوق از دانشگاه کالیفرنیا که از اساتید زیست شناس است می گوید: «علم نه تنها حدوث عالم را ثابت می کند بلکه روشن می سازد که دنیا در یک لحظه معین در نتیجه یک انفجار بزرگ بوجود آمده...» (177). بعد از هم از بحث از الکتریسته و جاذبه عمومی و نبودن اکسیژن در ماوراء جو و اینها در قرآن شواهد آورده است. اشاره کردم که فصلی هم در باره بطلان نظریه داروینیسیم آورده است، و غالب آنها برگرفته از کتابهای مصری به خصوص کتاب «علی اطلال المذهب المادی» است. بحث من این نیست که اینها نادرست است، بلکه نشان دادن روند این قبیل بحث ها در متون دینی متاخر ماست و این که اینها آثاری بوده که جنبه اندیشگی تحول و تغییر را در جامعه ما تغذیه کرده است. در بحث اعلامیه حقوق بشر و حقوق اسلامی به بحث هایی چون بردگی پرداخته و این که خود اروپا وضع اسف باری داشته و اطلاعاتی در باره وضعیت سیاه پوستان و غیره بدست داده است، در حالی که اسلام از آزادی برده ها سخن گفته است (278).
    بحث های حقوقی، تساوی مردم در حقوق و مسائل قضایی در ادامه آمده و تلاش شده است تا یک تصویر دینی از سیستم حکومتی در اسلام ارائه شود. در این زمینه، حجازی باید در کنار دهها نویسنده دیگری که در طول نزدیک به چهار دهه قبل از انقلاب، به طور مستقیم و غیر مستقیم سخن از «نظام اسلامی» گفته اند یاد شود، به خصوص او کتاب سیستم اقتصادی اسلام را نوشته است. از میان حقوق، بحث آزادی مذهب است که باز هم بر اساس یک قاعده، اول به غرب حمله می شود که وضع شما بدتر بوده، ما بهتر از شما بوده ایم. بعد اشاره می شود که ما هم خوبی های شما را داریم. سپس به تفاوت ها اشاره شده که اتفاقا مسائل حساسی هستند و ضرروت وجودی آنها ثابت می شود، مطالبی که اتفاقا غرب سر همانها با ما بحث دارد و ما نمی توانیم از دایره فقه خود خارج شویم. در کل البته آزادی مذهبی داریم به آیه «فبشر...» استناد می شود، همین طور «لست علیهم بمسیطر» و «لا اکراه فی الدین»‌. بعد هم از آزادی بیان و عقیده گفته می شود (ص 350). البته: «نکته ای را که در اینجا باید یادآور شد این است که آزادی عقیده، بیان، فکر و امثال آن ... دارای حدودی است که از دیدگاه اسلام و تمدن اروپا با هم فرق فاحشی دارد» (353). نظامات اقتصادی دنبال آن بحث شده و سپس باز هم بحثی از «حدود آزادی»‌ شده است (402).
    همه این حدود از جمله نظارت دولت، قوانین اجتماعی و آنچه اخلاق و حدود اسلامی بیان کرده، حدود این آزادی را معین می کند. آخرین صفحه کتاب خاطره ای است که مولف در حضور علامه طباطبائی و پروفسور هانری کربن داشته است. در آن مجلس کربن گفته است: «بر فرض چراغ تابناک اسلام در شرق خاموش و یا کم نور شود، خورشید تابناکش از گریبان افق مغرب زمین طلوع خواهد نمود» (ص 412).
    از همین مقدار نقل باید روشن شده باشد که ذهنیت بخش مهمی از افرادی که با کتاب و منبر عمومی، ذهن جامعه متدین انقلابی را نسبت به اوضاع آن روز منتقد کرده و زمینه را برای تحول آماده می کردند، چگونه بوده است. در پایان بد نیست عبارتی هم که ساواک از یکی از منبرهای سید عبدالرسول حجازی ـ برادر عبدالرضا ـ در تاریخ 2/4/47 نقل کرده بیاورم. وی بیشتر در مسجد جامع تهران منبر می رفته و نامش در فهرست اعلام کتابی که اسناد شیخ غلامحسین جعفری همدانی در آن آمده مکرر آمده است. عبارت منبرش این است: «پس از وی ... (یعنی جعفری) سید عبدالرسول حجازی برادر عبدالرضا حجازی به منبر رفته اظهار داشت: امروز جامعه ما که در قرن بیستم زندگی می کنیم عملش با عصر جاهلیت مطابقت دارد. در عصر جاهلیت دختر کشی رواج داشت و امروز که قرن بیستم است بنا به آماری که رئیس دانشگاه تهران داده تعداد زیادی از زنهای باسواد که مدعی تساوی حقوق با مردان هستند، سقط جنین یا کورتاژ کرده اند. موقعی که با آنها مصاحبه شده که چرا دست به این اعمال خلاف قانون و دین می زنید اظهار داشته اند اولاً از جهت مادی قادر به تامین زندگی آنها نیستیم و در ثانی بچه آوردن ما را ضعیف و زیبایی ما را از ما سلب می کند و مانع آزادی ما در جامعه می شود» (شیخ غلامحسین جعفری، ص 266).
    اما کتاب «سیستم اقتصادی اسلام» او هم جالب است. آن زمان شاید برای نخستین بار این مباحث را مرحوم امام موسی صدر در مجله مکتب اسلام مطرح کرد. مقصودم مباحث مربوط به اقتصاد اسلامی است و این که اسلام یک سیستم دارد. این موضوع یعنی طرح این موضوع «اقتصاد اسلامی» یا حتی سیستم دار بودن آن، در ادبیات دفاعی اسلامی در اسلام نوین سیاسی موضوع یک پایان نامه است. کتاب سید عبدالرضا حجازی در سال 1338 یعنی زمانی که وی 25 ساله بوده منتشر شده و این تفکر در میان روحانیون مترقی و جوان این دوره، همان نسلی که در مکتب اسلام یا حاشیه آن و مجلات مشابه مانند مکتب تشیع بودند، وجود داشت. چاپ دوم کتاب در سال 49 با درخواست آقای سید هادی خسروشاهی از مؤلف برای تجدید نشر عرضه شده که یادداشتی هم از ایشان در مقدمه هست. مقدمه خود حجازی هم اشاره دارد که چاپ اول آن ده سال پیش از این چاپ شده و اکنون با تجدید نظر عرضه شده است. این کتاب در 303 صفحه هم نقد اقتصاد مارکسیستی است و هم گذری بر ابواب مختلف اقتصادی اسلام که در این نظم به عنوان یک سیستم ارائه شده است.

    منبع سایت کتابخانه تاریخ اسلام و ایران
    http://historylib.com/index.php?acti...icle/view/1520

    و یا سایت خبری خبر آنلاین
    http://khabaronline.ir/detail/372362/weblog/jafarian


  3. #3
    تاريخ عضويت
    Oct 2008
    نوشته ها
    15

    پيش فرض

    چهارم شهریور و گروه فرقان + تصاویر

    نویسنده: رسول جعفریان

    تاريخ انتشار روي سايت: 06 / 06 / 1393
    خلاصه: روز چهارم شهریور به مناسبت شهادت مهدی عراقی بهانه ای شد تا داشت های قبلی ام را در باره فرقان در اینجا بگذارم تا مشتاقان از آن استفاده کنند. بی شک کارهای دیگری هم در این زمینه شده که بسیار سودمند است، اما این مختصر نیز می تواند گامی در این زمینه به حساب آید.




    روز چهارم شهریور سال 58 به خاطر شهادت شهید مهدی عراقی یکی از استوانه های مبارزه علیه دستگاه استبدادی، روز عزیزی است. شهیدی که در شمار نخستین شهدای گروهک فرقان است، گروهی که به نام دین، دست به افراط زد، نخواست هیچ کس جز خود را تحمل کند، نخواست افکارش را درست بسنجد، و در عوض، خواست با حذف فیزیکی دیگران، راه را برای ترقی خود باز کند.
    درس های فرقان برای ما کم نیستند، درسهایی در باب افراط، درسهایی در باب تحریف دین، درس هایی در باب تک روی های فکری و انحصاری، درسهایی در باب کنار گذاشتن مردم و تکیه بر کار سازمانی و خود محوری، درسهایی در باب استفاده از دین و قرآن در چارچوب دیدگاه های نسنجیده خود، ... کسانی که نه برای نخستین بار و نه آخرین بار، کسانی نبودند که این روشها را اجراء می کنند و قتل و ترور شیوه و شیمه آنهاست.
    مهدی عراقی (متولد 1304) یک مبارزه به تمام معنا، و در عین حال یک چهره معقول و سنجیده بود. تمام خاطرات وی ضمن آن که رشادت ها و استواری های وی را برابر ساواک و شاه نشان می دهد، نشان از عقل و درایت دارد. سیزده سال زندان، و تقریبا یک عمر مبارزه از سال 1320 تا زمان شهادت.
    شهید عراقی یک ویژگی دیگر هم داشت و آن این که نخستین مبارزی بود که خاطراتش را باز گو کرد، و اجازه داد تا ما با فضای فکری پیش از انقلاب دور از غبارهای بعد آشنا شویم.
    سالها پیش فرصتی شد تا مطلبی در باره فرقان بنویسم. شاید امروز بی مناسبت نباشد آن متن را در اینجا بگذارم تا مشتاقان بهره ببرند.
    گروه فرقان
    گروه فرقان به رهبرى طلبه اى با نام اكبر گودرزى، يكى از شاخص ترين گروه هاى نه تنها منفصل از روحانيت بلكه مخالف صريح با روحانيت بوده است. اكبر گودرزى اهل لرستان ـ روستاى دوزان در نزديكى اَليگودرز، جايى ميان خمين و اليگودرز ـ بوده و از آنجا كه پدرش چوپان بود، فرقانى ها از وى با عنوان «چوپان زاده آزاده» ياد مى كردند. وى در حوالى سال 1335 متولد شده (در شناسنامه 1338 قيد شده)، در سال 51 يا 52 عازم خوانسار شده و مدتى در مدرسه علميّه آنجا تحصيل كرده و سپس يك سال در قم مانده و بعد از آن به تهران آمد. مدتى را در مدرسه چهل ستون[1] و سپس در مدرسه حاج شيخ عبدالحسين بيتوته كرد كه به سال 56 آنجا را نيز ترك نموده و از لباس طلبگى هم خارج شده است. او علاوه بر درس طلبگى، درس جديد را هم تا كلاس 11 خوانده است.
    گودرزى در سال 56 كلاسهاى تفسير در مناطق مختلف تهران (نازى آباد، سلسبيل، قلهك، جواديه و خزانه برپا مى كرد و نيروهايش را نيز از همين جلسات جذب مى نمود. برخى از اين جلسات هم به اقتضاى فضاى آن سالها در خانه هاى افراد علاقمند تشكيل مى شده است.
    مساجدى كه گودرزى جلسات قرآن را در آنها برگزار مى كرد، عبارت بود از مسجد الهادى خيابان شوش، مسجد فاطميه خزانه، مسجد رضوان خيابان اتابك، مسجد شيخ هادى و مسجد خمسه قلهك. مسجد اعظم هم كه كتابخانه قائم در آن بود و جوانان مذهبى بدان رفت و آمد داشتند، در اختيار على حاتمى يكى از فرقانى ها بود و افرادى را در همانجا جذب اين گروه كرد.
    گودرزى گروه فرقان را در درون همين جلسات قرآن تأسيس و رهبرى كرده، از سال 56 به صدور اعلاميه و بيانيه پرداخت و وارد حوزه سياست و مبارزه نيز شد؛ اما بجز اين اعلاميه ها، فعاليت ديگرى نداشت. يكبار براى مدت كوتاهى به پاكستان رفت تا عازم اروپا شود، و نوشته هاى تفسيريش را انتشار دهد، كه به دليل فراهم نشدن شرايط به ايران بازگشت. در جريان پيروزى انقلاب اسلامى، با اسلحه هايى كه وى و همراهانش از پادگان هاى فتح شده توسط مردم به دست آوردند ـ از همان نخست ـ وارد فاز نظامى شدند. اما . . . اين بار ديگر نظام شاهى سقوط كرده بود و گروه فرقان كه عقده مبارزه داشت، چون همه چيزش به مفهوم مبارزه ختم مى شد، به جنگ با نظام اسلامىِ جديد روى آورد. گودرزى با داشتن شمارى از جوانانى كه همچنان روحيات انقلابى سال هاى 55 ـ 57 را داشتند، آنان را بر اساس آموزه هاى قرآنى نشأت گرفته از برداشت هاى خود، به شدت بر ضد روحانيت و آنچه كه آن را آخونديسم مى ناميد، تربيت كرده بود. وى به همراه حسن اقرلو سه تيم را سازماندهى كرده بود. مسجد قلهك، جواديه و آذربايجان. تيم عملياتى او بچه هاى جواديه بودند و بچه هاى قلهك بيشتر فرهنگى بودند. آقاى حميد نقاشيان كه ارتباط نزديكترى با آنان داشته و بعدها نيز نقش مهمى در دستگيرى اعضاى آن داشته است مى گويد كه آنان سهمى در مبارزات داشتند و شمارى از جوانان مستعد را در بخش غربى تهران، از خيابان سلسبيل و دامپزشكى گرفته تا كوى كن و قلهك جذب كرده بودند. وى از گودرزى نقل مى كند كه به جلسات تفسير مسجد جوزستان رفته و آمد داشته و جزوات نصيرالدين صادقى را هم كه تعريض به روحانيت داشته مطالعه مى كرده است.[2]
    گودرزى همزمان با انتشار جزوات تفسيرى، خود نيز در ترورهاى سال 58 درگير شده وبه طور مستقيم در ترور شهيد قرنى شركت داشت. در 18 دى ماه 58 دستگير و در 3 خرداد 59 تيرباران شد. در اين روز تعداد ديگرى از اعضاى اين گروه با نام هاى سعيد مرآت، عباس عسكرى، عليرضا شاه بابابيگ و حسن اقرلو هم تيرباران شدند. على حاتمى هم در زندان خودكشى كرد.
    سازمان اصلى فرقان روى دوش اكبر گودرزى بود كه كسانى مانند سعيد واحد، محسن سياهپوش، حميد نيكنام، على اسدى و بهرام تيمورى زير نظر مستقيم او بودند. محمد متحدى در اورميه و تبريز بود كه عامل اصلى ترور شهيد قاضى طباطبائى بود. عباس عسكرى عضو فعال ديگر بود كه كمال ياسينى و سعيد مرآت زير نظر او بودند. حسن اقرلو عضو فعال ديگر بود كه عبدالرضا رضوانى، امير فعله نوتاش و... زير نظرش فعاليت مى كردند.
    به اين ترتيب با شگفتى بايد گفت، تشكيلات فرقان دراختيار يك جوان 25 ساله (گودرزى متولد 1338 يا 1335) بوده است كه در همين فاصله سنى، براى بيش از بيست جزء قرآن، حدود بيست جلد تفسير قرآن نوشته بود و علاوه بر آن، براى صحيفه سجاديه نيز شرحى دو جلدى داشت. كتابى نيز در شرح دعاى عرفه و جزوه اى ديگر در شرح خطبه امر به معروف امام حسين (ع) دارد. همين طور كتاب پرحجمى تحت عنوان توحيد و ابعادگوناگون آن نوشت. افزون بر اينها بيشتر نوشته هاى فرقانى ها و نشريات آنها ـ تا پيش از دستگيرى ـ از خود اوست. پس ازكشته شدن گودرزى، فرقانى ها از وى با عنوان ششمين شهيد ايدئولوژيك ياد كردند. (با احتساب شريعتى به عنوان پنجمين شهيد). اشاره شد كه در كنار وى على حاتمى معلم (كه در زندان خودكشى كرد)، على رضا شاه بابابيگ تبريزى و سعيد مرآت (هر دو دانشجو) نيز بودند كه اينان نيز دستگير و اعدام شدند.
    اين را بايد افزود كه گروه فرقان در آغاز با عنوان گروه كهفى ها شهرت داشت و بعدها به نام فرقان شناخته شد. رژيم از فعاليت اين گروه كمابيش اطلاعاتى داشته اما به دليل درگير شدن در ماجراهاى سال 56 و فزونى حركتهاى سياسى و نيز ضعيف شدن ساواك، گويا گزارش چندانى از فعاليت آنها كه آن زمان بيشتر همين جلسات قرآن بوده، نداشته است. يكى از اين گزارش هاى برجاى مانده حكايت از آن دارد كه در مجلسى كه حسام و نادر فرزندان شهيد عراقى حضور داشتند، يكى از اين دو نفر مى گويند: «رهبر گروه كهفى ها آخوندى به نام گودرزى است كه جمعه ها در مسجد خَمْسه، حدود خيابان دولت صحبت مى نمايد و گنجه اى و آشورى نيز از كادرهاى گروه موصوف مى باشند كه امور مربوط به نشريات گروه تحت نظارت و شركت آنان اداره مى شود و قرار است به زودى مناظره اى بين يكى از اين دو نفر و صالحى نجف آبادى انجام گردد. مهدى عراقىنيز اظهار داشته كه آشورى از جانب گروه كهفى ها با او تماس گرفته و در مورد وحدت با كمونيست ها و مسائلى از اين قبيل مذاكره نموده ليكن بعدا قطع ارتباط نموده است» .[3]
    اشاره كرديم كه برخى از مهم ترين افراد اين گروه عبارت بودند از عباس عسكرى، كمال ياسينىو على حاتمى. عسكرى يكى از قديمى ترين افراد اين گروه بود كه از سال 55 با گودرزى همكارى داشت و بعدها خود نيز مطالبى مى نوشت. در واقع، وى نفر دوم گروه فرقان به حساب مى آمد و افراد بسيارى توسط وى به اين گروه پيوند خورده بودند. آقاى معاديخواه از بازگشت وى از ديدگاه هايش در زندان خبر داده و اين كه اصرار داشت اعدام شود، زيرا مى گفت بسيارى از افراد اين گروه را او جذب كرده و نمى خواهد بعد از آن زنده بماند.[4]
    اين گروه كه همزمان با رشد فزاينده نسل جديد مذهبى و متأثر از جريان هاى روز برآمده بود، توانست عده اى را در شمارى از مدارس و مساجد تهران، جذب كند. يكى از آنها مدرسه جهان آرا بود كه شمارى از معلمان آن (از جمله على حاتمى و حسن نورىكه دومى از تروركنندگان مرحوم مفتح بود) جذب فرقان شدند. همين طور گودرزى تلاش كرد تا پايگاهى در مسجد قبا به دست آورد كه با مخالفت مرحوم مفتح روبه رو شد. مسجد رفعت هم در نزديكى خيابان دولت، يكى از پايگاه هاى اصلى فرقان بود. گودرزى در زمينه كار ايدئولوژيك عمدتا در كار نشر جزوات تفسير قرآن بود كه مطالب آن سخت بى پايه، مغلوط و در عين حال، در قالب برداشت هاى سمبوليك و انقلابى بود. در نشريه اى كه به سال 60 توسط بقاياى فرقانى ها منتشر شده، آمده است كه اكبر گودرزى از سال 1350 «در جهت راهيابى آزادانه به قرآن و متون اصلى» تلاش خود را آغاز كرده است. حاصل اين مطالعات در سال 55 به دست آمد و اولين كارهاى تفسيرى وى در همان سال عرضه شد. به نوشته همين نشريه، از همان زمان آقاى مطهرى در جلسات هفتگى به نقد كتاب توحيد و ابعاد گوناگون آن (كه به اسم صادق داودى چاپ شده) و تفسير وى پرداخته است. آقاى ناطق نورى مى گويد كه او براى اولين بار برخى از جزوات فرقان را به دست آقاى مطهرى مى رسانده است. برخى از دوستان برادر وى (شهيد عباس ناطق نورى) با گودرزى رفاقت داشته و آنان اين جزوات را براى او مى آورده اند.[5] گفتنى است كه فرقانى ها كتاب توحيد و ابعاد گوناگون آن را از آن روى نوشتند كه معتقد بودند ضعف عمده تشكل ها و سازمان هاى انقلابى، از مشروطه تا زمان آنها، عدم وجود نوعى آگاهى مكتبى بوده است. در مقدمه اين اثر، با اشاره به آن ضعف، اشاره شده است كه اين كتاب براى پر كردن آن خلأ نوشته شده است. بحث هاى نخستين اين اثر در تعريف اسلام و توحيد است و بنا به توضيحى كه در آن آمده «خلاصه ترين تعريف توحيد نمود خارجى جنگ سراسرى و دايمى موجودات براى حل تضادها و راه يافتن به تكامل برتر و بالاتر است».[6] توحيد انديشه اى است براى تعريف مسير حركت موجودات در دل اين تضادها بسوى الله كه نقطه نهايى تكامل است. اين مباحث كه در قالب تحميل برخى از تفكرات ابتدايى با آيات قرآنى طرح مى شود، تا پايان كتاب ادامه دارد. در اين تعريف كه با فرض پذيرش بيان نوعى حركت تكاملى براى تمامى موجودات است، قيامت با تعبير «روز تحقق استعدادها» تعريف مى شود.[7] آن گاه پس از ارائه برخى از آيات نتيجه آن مى شود كه «پس از ديد كلى و طبيعى مى توانيم قيامت را مرحله تحقق ساعت يا فعليت سعى عمومى موجودات به حساب آورد و از ديد اجتماعى و در رابطه با پيكار خونين انقلابگران توحيدى آن را نهايى ترين و دامنه دارترين و فراگيرترين و سازنده ترين انقلاب توحيدى و مرجع همه انقلابات تاريخى به حساب آوريم».[8]
    اما در سال 1356 يعنى سال آغاز فعاليت فرقان، با درگذشت دكتر شريعتى، اولين اعلاميه از سوى اين جريان نوپا انتشار يافت.[9] آنچه در اين شرايط، سبب برآشفتن فرقانى ها شد، اطلاعيه مشترك مطهرى ـ بازرگان بود كه چند روز پس از انتشار، بازرگان بر اثر اصرار دوستان يا تهديد مخالفان امضايش را پس گرفت. در اين باره، جاى ديگر به تفصيل سخن گفتيم. به دنبال صدور آن اطلاعيه، گودرزى اطلاعيه اى صادر كرد و به تهديد مخالفان شريعتى و در واقع آقاى مطهرى پرداخت. در اين اطلاعيه با اشاره به ائتلاف ارتجاع و روشنفكران مدرن يعنى مطهرى و بازرگان، آمده است كه «حاصل زشت اين ائتلاف ناجوانمردانه، آن هم در شام غريبان شهيدان و در اجراى اهداف شوم نفاق پيشگان تاريخ» بوده، به طورى كه «اعلاميه اى به تاريخ 23/9/56 و با امضاى چهره هايى همچون مطهرى و بازرگان درآمد كه بازتاب مقاصد پوشيده جبهه موتلفه بود و از تبادل نظر ميان آنها كه طبعا چيزى جز مسخ هدف شهيدان و فرهنگ انقلابى آنها را در بر نمى گيرد، حكايت مى كرد». سپس با نقد برخى از عبارات آن نامه آمده است كه «عوامفريبى و خيانت پيشگى عوامل مزبور از فرازى ديگر از نوشته شان روشن مى شود..».[10] در سالگرد سفر دكتر شريعتى به خارج از كشور و مرگ وى، باز فرقان اطلاعيه اى داد و ضمن آن سخت به صادر كنندگان آن بيانيه حمله كرد. در واقع اين بهانه اصلى ترور استاد مطهرى بود.
    موضعگيرى بعدى آنها اطلاعيه اى بود كه به مناسبت قيام قم و تبريز صادر شد و آنان حادثه مزبور را «ضمن احترام به خون بى گناهان» چنين تحليل مى كنند كه اين جريان، حركتى است در جهت «زنده كردن دوباره روحانيت حاكم» و اين كه «دخالت بى رويه روحانيت را» بايد «فاجعه اى عظيم» دانست. در اين بيانيه خطاب به شريعتى! آمده است كه «روحانيت تجديد حيات يافته و انقلابى كه هنوز هم از متهم كردن تو به انواع تهمت هاى سفارشى دست باز نداشته و هنوز هم ملايان بزرگ و فقهاى عظيم الشأن و مفسرين عالى قدر و وعاظ شهير و فضلاى فضول به كفر و وهابى بودنت فتوا مى دهند و مطالعه آثارت را تجويز نمى فرمايند... بار ديگر سنگر مدافع اسلام شدند»..
    به هر حال، به نوشته مؤلف كتابچه فرقان چيست كار تدوين ايدئولوژى فرقان در پايان سال 56 به اتمام رسيد. از آن پس، گروه، افزون بر تلاش براى پى گيرى كارهاى ايدئولوژيك، به تحليل هاى سياسى و درك شرايط سياسى جهان و طرح استراتژى جنگ مسلحانه عليه رژيم پرداخت. همزمان نشريه اى هم به نام فرقان منتشر كرد كه نخستين شماره اش در اسفند 56 به چاپ رسيد. بعدها پس از پيروزى انقلاب نيز نشريه اى با نام ذكر تحت عنوان نشريه دانش آموزى از سوى فرقان انتشار مى يافت.
    اين گروه براى پياده كردن استراتژى مسلحانه در برابر رژيم، تازه در بهمن 57 به تجهيزات نظامى مجهز شد![11] گفته شده است كه فرقان ابتدا رهبرى امام خمينى را قبول داشت، اما از تظاهرات عيد فطر كه برخورد تظاهر كنندگان با ارتش شاه ملايم شد، آنان با ابراز اين كه اين كه نبايد چنين برخوردى با يك ارتش خونخوار بشود، انتقاد كرده و كم كم با رهبرى امام زاويه پيدا كردند.[12] بايد گفت فرقان در اساس باور به روحانيت نداشت، چه رسد به رهبرى نهضت توسط آن.


    به تدريج انقلاب پيروز شد و فرقان كه «روحانيت را از بنيان و اساس باطل» مى دانست، تلاش خود را منحصرا معطوف به مبارزه با آنها كرد. نخستين عاملى كه فرقان را به رويارويى مسلحانه با جمهورى اسلامى كشاند، قربانى شدن «ارزش هاى راستين تشيع سرخ علوى بود». همچنين تلاش براى «آزاد ساختن اسلام على از اسارت آخونديسم» عامل ديگر اين مبارزه قهرآميز بود! براى فرقان، اكنون جاى پرسش اين بود كه چه بايد كرد؟ بر اساس آيه «فقاتلوا ائمة الكفر» گروه فرقان تصميم گرفت ابتدا مرحوم محمد ولى قرنى[13] و سپس مرحوم مطهرى را بكشد![14] انتخاب مطهرى براى آن بود كه «فكر به قدرت رسيدن ديكتاتورى آخونديسم و آماده سازى تشكيلاتى آن مدت ها قبل، حتى قبل از خرداد 42 ، از طرف او طرح شده بود».[15] نقاشيان بر اين باور است كه عمده تصميم گيرى براى ترور استاد مطهرى، با حميد نيكنام بوده كه جانشين على حاتمى بوده و دقيقا با فكر آقاى مطهرى آشنا بوده است. وى مى گويد: ايشان مرحوم مطهرى را خوب مى شناخت واعتراضات و انتقادات شهيد مطهرى را نسبت به دكتر شريعتى خيلى خوب مى دانست و از اين جهت بغض شديدى در ذهن او شكل گرفته بود.[16] وى مى گويد تعداد اعدامى ها فرقان شش نفر بود، در حالى كه آنان نه نفر را ترور كردند.[17]
    در جايى ديگر اشاره شد كه منهاى مجاهدين كه متأثر از ماركسيسم بودند، از سال 50 به اين سو برخى گروه هاى مذهبى با توجه به قرآن و نهج البلاغه و تفسير دلبخواهى از آنها بر اساس نگرش مبارزاتى و به اصطلاح انقلابى،[18] جريان هاى جديدى را پديد آوردند. فرقانى ها در سال 56 و 57 مجلدات زيادى از تفسير قرآن خود را كه تحت عنوان پيام قرآن منتشر مى شد، پخش كردند. تفسير (با عنوان كلى پيام قرآن) و آثارى كه از آنها ملاحظه شد، عبارت است از: «تفسير فاطر»، يس، صافات»، «تفسير احزاب»، «سبأ و نجم، «تفسير عنكبوت و روم»، «تفسير لقمان و سجده»، «تفسير شورى، و زخرف»، تفسير محمد، فتح و حجرات، «تفسير دخان، جاثيه و احقاف»؛ «تفسير سوره مؤمن و فصلت»؛ تفسير سوره فرقان و نور؛ همه اين ها كه ذكر شد، نام مؤلف آن ها نجم الدين شكيب آمده است كه مانند ديگر نام هاى روى تفاسير مستعار است. تفسير سوره انبياءبه نام حسين صادقى، تفسير سوره بقره (جواد صابر) تفسير سوره مريم، تفسير سوره طه (حسن قائمى)، تفيسر توبه؛ تفسير شعراء، نمل، و قصص (احسان كمالى) تفسير سوره يوسف؛ تفسير جزء سى ام (يا تفسير نبأ تا ناس) (محمد حسين آل ياسينو نيز به اسم احسان كمالى)، تفسير مزمل، مدثر، قيامت، انسان و مرسلات (نجم الدين منتظر). تفسير سوره كهف، و تفسير ذاريات و ق، ترجمه كامل از قرآن نيز از آنان منتشر شده است. همچنين كتابى با عنوان فرازى از نهج البلاغه و شرح دعاى عرفه (نام ديگرش: پيام حسين)؛ فروغ نهج البلاغه دو جلد؛ و كتاب «توحيد و ابعاد گوناگون آن» (صادق داودى، نشر كاظميه 320 ص). نشريات يك ساله آنان (1357) تحت عنوان سالنامه فرقان چاپ شده است.

    كتابى با عنوان دعا: تجلى خداگونگى انسان از سوى همين گروه (به اسم محمد حسين آل يس) چاپ شده كه شرح صحيفه سجاديه است. در اينجا هم به مانند تفاسيرى كه از قرآن ارائه گشته، تمامى مضامين در ارتباط با انقلاب و ضد انقلاب تحليل و تفسير شده است. كتابى ديگر با عنوان اصول تفكر قرآنى (به عنوان كتاب دوم توحيد و ابعاد گوناگون آن) (به نام داود قاسمى) چاپ شد كه اصولى كلى مستخرج از قرآن در باره انسان شناسى و ايمان و انقلاب و ضد انقلاب است. در همين كتاب است كه از مرحله غيب انقلاب و مرحله شهود آن سخن به ميان آمده و به تفصيل از قرآن براى مرحله پيش از انقلاب و پس از پيروزى بهره گيرى شده است. در اين قسمت، به روشنى آيه دوم سوره بقره كه ايمان به غيب را مطرح كرده، به معناى ايمان به غيب انقلاب تفسير شده است.[19]در باره ارتباط غيب و صلاة هم آمده است كه «به طور كلى همه اصول تئوريك حزب توحيدى در مرحله غيب انقلاب در كلمه «صلاة» جمع شده اند».[20] همانجا در تفسير وحى هم گفته شده است: وحى در تعريف كلى آن، همان شناخت پديده نسبت به راه تكامل خويش بر حسب ظرفيت وجودى و مدار تكامليش يا به قول امام آن انفجار درونى و درد تكامل خواهى مى باشد.[21] شايد اين كتاب، صريح ترين اثر در بازنمودن آثار بى پايه فرقان باشد.[22]
    در زمينه نوشته هاى تفسيرى آنان، آقاى مطهرى كه در اين سال ها روى تفسير كار مى كرد، نسبت به اين مسأله احساس خطر فراوان كرده، مرتب هشدار مى داد و از اتفاق، همين بحث غيب و شهود انقلاب را مثال مى زد. تفسيرهاى متعدد و گسترده اينان طى سال 55 و 56 موجى از بيم و هراس را در ميان متدينين دامن زد؛ گرچه گستردگى جريانات مختلف، باز شدن فضاى سياسى كشور و ورود گروه هاى مختلف به عرصه مبارزه، اجازه بروز بيشتر به اين ماجرا نداد؛ در غير اين صورت ممكن بود كه جريان فرقان، به حركتى شبيه به آنچه كه ميرزاعلى محمد باب ايجاد كرده بود، منجر شود. الويرى كه در گروه فلاح بود مى گويد در سال 1355 كه از زندان آزاد شد نام فرقان را شنيد و از طريق يكى از دوستانش با آنان ارتباط برقرار كرد. او مى گويد كه فرقان از آنان خواست تا محلى را براى نگهدارى كتابهاى تفسيرى در اختيارشان بگذارند كه آنان نيز پذيرفتند. وى تأكيد مى كند كه ارتباط با مطهرى آنان را از فرقان جدا كرد. اين بعد از آن بود كه وى در نجف با امام ملاقات كرد و از ايشان خواست شخص مورد اعتمادى را در ايران به وى براى مسائل فكرى معرفى كند و امام آقاى مطهرى را معرفى كرد. الويرى مى گويد كه پذيرش اين امر براى او ثقيل بوده، اما به خاطر حس اطاعت از امام وقتى ايران آمده سراغ آقاى مطهرى رفته است.[23]


    محمد مهدى جعفرى از ديدارى كه همراه دكتر پيمان در سال 1356 با اكبر گودرزىداشته، ياد كرده و مى گويد: من يك جلد تفسير آن ها را مطالعه كردم و به آنان گفتم كه اين تفاسير انقلابى و امروزى است و مضمون آن با روح قرآن مطابق نيست. براى نمونه در داستان يوسف، گرگ به معناى ضد انقلاب گرفته شده كه حضرت يعقوب، يوسف را براى به دام انداختن ضد انقلاب به سوى آن ها فرستاده است. يا براى مثال محراب را به معناى سنگر گرفته، و «امام» را رهبر انقلابى مى گرفتند.[24] در اين ميان بيش از همه استاد مطهرى از اين قبيل تفسيرگويى برآشفت[25] و در مقدمه چاپ ششم كتاب علل گرايش به مادى گرى تحت عنوان ماترياليسم در ايران سخت به آراء تفسيرى وتعابيرى كه آنان در ترجمه آيات و مفاهيم قرآنى آورده اند، حمله كرد.[26] آقاى نقاشيان كه در جلسات تفسير گودرزى شركت مى كرده جزوات را به آقاى مطهرى مى رسانده و همان زمان آقاى مطهرى از او خواسته است تا حركات و جلسات آنها را زير نظر داشته باشد.[27] جالب است كه وى در يك دوره از اين ها غفلت كرده، و در پى ضربه اى كه گروه شان (فجر اسلام) ضربه خورده به خارج رفته است. در بازگشت، در قم در محضر امام بوده و پس از شهادت استاد مطهرى، در لحظه اى، گزارشى درباره گروه فرقان به امام داده و سابقه خود را با آنها بيان مى كند. امام به او مى گويند: «شما كه اين اطلاعات را داريد برويد و جمعشان كنيد». همين امر سبب مى شود تا نقاشيان به تهران آمده و مديريت دستگيرى اين گروه را بر عهده بگيرد.
    اشخاص ديگرى هم روى فرقان حساسيت داشتند. عبدالرضا حجازى كه متهم به همكارى با رژيم پهلوى بود، در نامه اى كه در آبان 57 به امام خمينى نوشت از جمله آثار نهضت ايشان را برآمدن كمونيستها و افكار الحادى دانسته نوشت: «با واقع بينى مى توان با شهود عينى دريافت كه كمونيسم در ايران، به دليل اين كه نتوانست اسلام را فسخ كند براى مسخ اسلام دست به كار شده است. عده اى از جوانان به ظاهر مسلمان تمام قرآن كريم را به مكتب ماركسيسم عرضه كرده و پس از توجيه آيات قرآن به انديشه هاى ماركسيسم به نام فرقان و به شكل جزوه منتشر ساخته اند و اين جزوه ها نزد آقاى مرتضى مطهرى موجود است.» حجازى، برخلاف واقع بينى اين قبيل افراد را به امام خمينى منتسب كرده مى نويسد: اين گروه خود را در لباس طرفدارى از حضرت عالى پنهان كرده و پس از ويران كردن انديشه هاى اصيل اسلامى جوانان را به سوى ماركسيسم مى برند. آقاى مجيد فياضى كه بيشتر نهج البلاغه را مى فهميد و حفظ مى كرد و گاهى در زندان تهجد داشت، اعلام كرد ماركسيست لنينيست هستم.[28]


    به نوشته جعفرى: گروه گودرزى گاهى از شريعتى و انديشه هاى او طرفداراى مى كرد؛ حتى در نوشته هاى خود از برخى تعبيرات خاص دكتر شريعتى استفاده مى كرد؛ اما اين طور نبود كه همه طرفداران دكتر شريعتى در سلك آنان باشند.[29] در مقابل اين نگاه، كسانى مانند آقاى ابوالحسنى ترديدى در اين كه اين افراد تحت تأثير دكتر بوده اند ندارند. وى تأكيد دارد كه فرقان و آرمان مستضعفين تصورشان بر اين بود كه حالا كه دكتر شريعتى از حسينيه ارشاد كنار گذاشته شده، خودشان بايد فكرى بكنند.[30]الويرى بر آن است كه فرقانى ها در عين حال كه به شريعتى احترام مى گذاشتند، معتقد بودند كه چند فاز از او جلوتر هستند و به او به عنوان مرشد نگاه نمى كردند. افكار و آراى او را بررسى مى كردند ولى اين طور نبود كه بگويند ما در پرتو ديدگاه هاى شريعتى به اين تفكر رسيده ايم، بلكه خود را صاحب تفكر و سبك مى دانستند.[31] مهديان كه توسط فرقانى ها مورد ترور قرار گرفت، مى گويد وقتى در زندان به سراغ ضاربم كه فردى به نام يوسفى بود رفتم، «ضمن صحبت، دايما به حرفهاى دكتر شريعتى استناد مى كرد».[32] اين در حالى است كه منزل مهديان، از جمله منازلى بود كه دكتر شريعتى مرتب رفت و آمد داشت و وصيت نامه معروفش به حكيمى را در همين منزل به او داد.[33]


    ادعاى اين كه فرقان بركشيده نظريه تشيع علوى و صفوى دكتر شريعتى باشد چندان گزافه نيست. نشريات فرقان سرشار از استناداتى است كه به اين اثر مرحوم شريعتى صورت گرفته و بر اساس آن اقدامات بعدى فرقان به انجام رسيده است. عباس عسكرىنفر دوم فرقان، در نخستين بازجويى خود و زمانى كه روى موضع است، مرتب تأكيد مى كند كه «از صفويه به بعد روحانيت همواره در كنار رژيم فاسد حاكم بر گرده مردم سوار بوده و به تحميق آنها پرداخته است و اكثريت روحانيت... در مقابل ظلم و فساد و بدعت هاى رژيم سكوت مى كرده اند». وى در پاسخ به اين پرسش كه «آيا از زمان صفويه تاكنون حركتى مردمى ـ اسلامى را مى شناسيد كه روحانيت در آن نقش تعيين كننده نداشته باشد» ، مى نويسد: «تا زمان سيد جمال من حركتى را نمى شناسم و معتقدم كه اگر بود حتما بارز مى شد و همان طور كه مرحوم شريعتى كه مطالعه كافى هم در تاريخ داشته مى گويد ، شيعه چون فكر كرد كه رژيم حاكم هم اسلامى است (تشيع صفوى) در كنار آن قرار گرفت».

    همچنين تحليل هاى دكتر در باره مسائل طبقاتى و جايگاه روحانيون و تز «مذهب عليه مذهب» دقيقا در كتابچه «تحليلى از اوضاع سياسى ايران در رابطه با تكوين و تدوين ايدئولوژى اسلامى، تداوم انقلاب توحيدى» فرقانى ها نفوذ كرده است. در اين جزوه تمامى استنادها به آثار دكتر شريعتى از جمله بحث او درباره تخصّص و نيز بيگانگى از خويشتن و با مخاطب هاى آشناست. فرقانى ها خود را در امتداد تلاش هاى دكتر در تحليل تشيع علوى و صفوى دانسته و مى نويسند: «در نهايت مرحوم دكتر على شريعتى آخرين تلاشش را براى جدايى تسنن اموى از تسنن محمدى]و [تشيع علوى از تشيع صفوى انجام داد و جامعه ما را تا مرز تدوين ايدئولوژى خلقهاى اسير پيش برد. مگر نه اين ] است [كه اسلام ايدئولوژى مستضعفين مى باشد؟».[34] معناى اين سخن آن است كه شريعتى تا جايى آمده است كه اكنون فرقانى ها بايد اين ايدئولوژى را كه امتداد تشيع علوى است، ادامه دهند و الاّ روحانيت، نماينده تشيع صفوى، قادر به انجام چنين رسالتى نيست! محمد مهدى جعفرى نظريه فرقانى ها را در باره روحانيت و اساس و منشأ آن همان سخن دكتر مى داند كه در باره سير پيدايش روحانيت بيان كرده است، جز آن كه معتقد است آنان مطالب ديگر دكتر در تأييد روحانيت را نگرفتند.[35] توضيحات احسان شريعتى هم در اين زمينه راهگشاست.[36]


    در سالنامه يكم فرقان با اشاره به تاريخ خونين تشيع از «شهيد اول گرفته تا شهيد ثانى و ثالث و حتى شهيد رابع يعنى شريف ]مجيد شريف واقفى [آنان كه شهيد ايدئولوژى شدند، و بالاخره از حنيف گرفته تا احمد و رضا و مهدى و ناصر صادق و سعيد محسن و سعيدى ها و غفارى ها»[37] ياد شده و سپس «اكنون به شهيد پنجم ائدئولوژيك بر مى خوريم. او كه شهيدان ايدئولوژيك ديگر را با توجه به شرايط خاص تاريخى و موضعگيرى هاى اهريمنى ارتجاع حاكم و روحانيت وابسته و سرسپرده از يك طرف تحت الشعاع قرار داده و...» «راستى او كيست؟ و اين كدامين ستاره اى است كه دگر بار در آسمان تاريك و ظلمانى زندگى جانورى خلق ما دير طلوع كرد و زود غروب نمود؟... او كسى جز دكتر شريعتى نبود.»[38]
    نبايد پنهان كرد كه گفتمان حاكم بر نوشته هاى فرقان، تطابق جدى با نوشته هاى شريعتى ندارد، هم به آن دليل كه اين گروه سعى مى كند تا از قرآن دستاويزى براى نگره هاى انقلابى خود عرضه كند و هم پيچ در پيچ بودن برداشت هاى شگفت فرقانى ها از آيات، بدون ترديد، پسند شريعتى هم نمى توانست باشد.
    با اين حال، در بازجويى هاى اعضاى فرقان، باور به شريعتى يكى از اركان اصلى عنوان شده است. معاديخواه كه قاضى دادگاه آنان بود با منها كردن گودرزى به اين كه فردى عقده اى بود در باره بقيه مى گويد: «بدنه فرقان از جوانانى تشكيل مى شد كه مؤلفه اساسى آنها عشق مفرط به دكتر شريعتى بود»، كسانى كه كتابهاى شريعتى را مى خواندند و وقتى روحانى محل را مى ديدند و كم سوادى او را، به روحانيت كه بدنه آن با شريعتى درگير شده بود، بدبين مى شدند، وى تأكيد مى كند كه: ويژگى بازر گروه فرقان اين بود كه اساسا و بدون هيچ گونه مرزبندى ضد آخوند بودند و آقاى مطهرى و بهشتى و آقاى طالقانى با آخوند محله فرق نمى كرد. وى مى افزايد: به نظر من در بين مؤلفه هايى كه در پيدايش فرقان نقش داشت، اولين مؤلفه، عشقى است كه نسل جوان و خصوصا اعضاى آنها به دكتر شريعتى پيدا كرده بودند.[39]


    حسن عزيزى، از رهبران همين فرقانى ها، با اشاره به افراد مختلف وابسته به اين جريان مى گويد: «خط فكرى همگى كسانى كه نام بردم تقريبا تمايلاتى بين دكتر شريعتى و مجاهدين خلق بود» . محمود كشانى، راننده اتومبيلى كه افراد آن شهيد مفتح راترور كردند، در وصيت نامه خود همچنان به افراد خانواده اش توصيه مى كند كه كتابهاى شريعتى را بخوانيد و نام كس ديگرى را به قلم نمى آورد. كمال ياسينى نيز كه از فعالان گروه فرقان و عامل ترور شهيد مفتح بود، در باره كتابهاى كه مطالعه كرده مى گويد: «و بيشتر از همه روى شريعتى ـ نه اين كه علاقه داشتم بلكه ايمان و اعتماد داشتم ـ تأكيد مى كردم» . همين ياسينى به طور مبهم از قول شريعتى (به نقل از كتابى كه در سالگرد شريعتى منتشر شده بود) نقل كرده كه او گفته است: «من نوشته اى را خوانده ام كه نشانگر تدوين ايدئولوژى است» . گويا تصور فرقانى ها آن بوده كه دكتر با ديدن برخى از جزوات آنها اين سخن را گفته است. شاه بابابيك تبريزى از ديگر عناصر اين گروه مى گويد: «من به انديشه فرقان معتقد مى باشم. من از زمينه هاى اين انديشه، از ]طريق [مطالعه آثار دكتر شريعتى آشنا گشتم». گودرزى هم در پاسخ يك پرسش (ش 212) در باره اين كه آيا شما ادامه دهنده راه شريعتى هستيد يا نه، مى گويد: «فرقان كوشش داشت كه افكار و انديشه هاى شريعتى را هم ترويج كند. اگر اين امر معنايش ادامه دادن راه شريعتى مى باشد، آرى ما ادامه دهندگان راه او بوده ايم» . همو در پاسخ به پرسشى درباره تشكيل گروه فرقان مى نويسد: «فرقان جريانى ]است [كه با بهره گيرى از برداشت هاى درست مؤمنين به خداوند در طول تاريخ و به خصوص شهيد شريعتى» شكل گرفته است. آقاى معاديخواه كه قاضى پرونده برخى از فرقانى ها بوده و روزهاى متوالى با آنان به خصوص با عباس عسكرى ـ نفر دوم ـ گفتگو كرده مى گويد: اينها عاشق دكتر شريعتى و ناراحت از رفتار روحانيون با دكتر شريعتى بودند... اصل براى اينها زر و زور و تزويرى بود كه دكتر شريعتى مى گفت. چون همه آنها عاشق شريعتى بودند. فكر مى كردند روحانيون اكنون محصولى را درو مى كنند كه شريعتى بذر آن را كاشته بود.[40]
    به هر روى، طى يك دوره طولانى، اين افراد با افكارى ضد روحانيت آشنا شدند و مهم ترين درگيرى ذهنى آنان، مبارزه با پديده اى بود كه از آن با عنوان «آخونديسم» ياد مى كردند. در اين باره، البته رفتار برخى از روحانيون كه زندگى مرفّهى داشتند، تأثير بسيار منفى در اذهان شمارى از جوانان مذهبى آن دوره كه گرايش ساده زيستى بسيار افراطى در آنها وجود داشت، پديد آورده بود.[41]


    گروه فرقان كه سخت با روحانيت مخالف و معتقد به حذف فيزيكى آنان بود، پس از پيروزى انقلاب، تلاش خود را براى از بين بردن روحانيون سرشناس و رهبران انقلاب در سال 58 آغاز كرد. ابتدا سپهبد محمد ولى قرنى، سپس شهيد مطهرى و بعد از ايشان دكتر مفتح و برخى ديگر مانند شهيد مهدى عراقى (از مؤتلفه) و شهيد سيد محمدعلى قاضى طباطبائى[42] از روحانيون دانشمند و انقلابى و ... در همان سال ترور شدند. مرحوم ربانى شيرازى[43] و هاشمى رفسنجانى و آيت الله آقا رضى شيرازى نيز مورد سوء قصد قرار گرفتند[44] كه از ترور آنان جان سالم به در بردند. حاجى طرخانى[45] از هيئت امناى مسجد قبا هم به دست فرقانى ها ترور شد. همين طور حسين مهديان از فعالان مسلمان كه پس از تعطيلى حسينيه ارشاد و بعد از آزادى دكتر شريعتى، بيشتر جلسات دكتر شريعتى در خانه او برگزار مى شد، توسط فرقانى هاى مدعى پيروى از شريعتى ترور شد كه به رغم خوردن سه تير، جان سالم بدر برد.[46] شيخ قاسم اسلامى نيز از جمله كسانى بود كه به دست افراد همين گروه ترور شد. آنان قصد ترور سيد جعفر شبيرى را ـ كه از قبل با گودرزى در مدرسه چهلستون آشنايى داشت ـ هم داشتند و حتى اطلاعيه ترور شد او را هم پخش كردند، اما به دليل يك تغيير برنامه در رفتن وى به يكى مجلس، ناكام ماندند.[47] حميد نيكنام، على بصيرى و وفا قاضى زاده سه نفرى بودند كه استاد مطهرى را ترور كردند.[48] نيكنام از افرادى بود كه به گفته نقاشيان، از پيش از انقلاب، با دكتر شريعتى هم رفت و آمد داشت. نيكنام رهبرى نظامى گروه فرقان را داشت.[49]نقاشيان تأكيد دارد كه در تمام مدتى كه براى دستگيرى آنان تلاش مى كرده و طى بازجويى ها هيچ ارتباطى ميان آنان و مجاهدين خلق پيدا نكرده است.[50]
    گروه فرقان، پس از انجام اين ترورها، با رخنه برخى از اعضاى سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى لو رفته و همگى آنان از جمله گودرزى رهبر آنان، به دام افتاده، كشته شدند.[51] به طور معمول اصل فعاليت هاى متمركز براى دستگيرى فرقانيها توسط آقاى حميد نقاشيان مديريت شده است.[52] گويا دو نفر از اعضاى اين گروه گريختند كه بعدها به خارج از كشور رفتند. در حال حاضر (1381) گهگاه اطلاعيه اى از گروه فرقان در برخى از سايت هاى خبرى خارج از كشور ديده مى شود.[53] تنى چند از آنان نيز در زندان تواب شده و پنج نفر آنان در جبهه به شهادت رسيدند.[54] حدس زده شده است كه آنان حوالى 120 نفر عضو داشته اند.[55] نقاشيان در مصاحبه مفصل خود بيشتر اطلاعات را در باره آنان، دستگيرى، بازجويان و قاضى و مسائلى كه در زندان گذشته به دست داده كه خواندن آن مغتنم است.[56] در آستانه انتخابات نهمين دوره رياست جمهورى ايران در 27 خرداد 1384 بار ديگر چند انفجار صورت گرفت كه از طرف وزير كشور به گروه خوارج فرقان منسوب گرديد!
    بقاياى فرقانى ها تا اوايل سال 60 همچنان به انتشار برخى از جزوات مى پرداختند و حتى از ترورهاى مجاهدين خلق نيز به نوعى سوء استفاده كرده، آنها را با انديشه هاى خود پيوند مى دادند.


    [1] . آقاى اروميه چى كه طلبه آن وقت مدرسه چهلستون بوده و درس تفسير مرحوم حسن آقا سعيدشركت مى كرد، نقل مى كرد كه گودرزى ساعات متوالى در حجره را به روى خود مى بست و مى گفت تفسير مى نويسم. مرحوم سعيد او را از آنجا بيرون كرد، و زان پس به مدرسه شيخ عبدالحسين طهرانى رفت. آقاى حجت الاسلام سيد جعفر شبيرى كه باجناق مرحوم آقا شيخ حسن سعيد ـ مدير مدرسه چهلستون ـ و همكار وى بوده از آمد و شد گودرزى به كتابخانه ياد كرده و از مراسم عمامه گزارى گودرزى ياد مى كند. وى مى گويد كه خودش عمامه را بر سر گودرزى گذاشته و اين اقدام مرحوم حسن سعيد به خاطر آن بوده كه با عمامه گزارى بر سر گودرزى قدرى او را كنترل كند. يادآور، ش 6 ـ 8، ص 49. (حسن آقا سعيد (فرزند مرحوم آيت الله ميرزا عبدالله چلستونى م 27 رجب 1337) از روحانيون متنفذ تهران است كه پس از گذراندن دروس طلبگى و دانشگاهى در تهران به سال 1370 به نجف رفت. سال 1385 بازگشت و در تهران مستقر شد. آثارى در باره غدير و فاطمه زهرا (س) دارد. وى در 21 دى ماه 1374 (19 شعبان 1416) درگذشت.

    [2] . يادآور، ش 6، ص 99

    [3] . ياران امام به روايت اسناد ساواك، شهيد حاج مهدى عراقى، ص 271

    [4] . يادآور، ش 6 ـ 8، ص 37 ـ 39

    [5] . يادآور، ش 6 ـ 8، ص 34

    [6] . توحيد و ابعاد گوناگون آن، ص 4

    [7] . توحيد و ابعاد گوناگون آن، ص 284

    [8] . همان، ص 287

    [9] . بنگريد: فرقان چيست؟، ج 1، ص 8 ـ 11. البته پيش از آن هم فرقان اطلاعيه اى براى شريعتى و نيز مسائل ديگر داده بود كه گويا نويسنده اين نوشته از آنها خبر نداشته و متن آنها در سالنامه فرقان آمده است.

    [10] . تاريخ اين اعلاميه دى ماه 56 است و در سالنامه يكم فرقان چاپ شده است.

    [11] . بنگريد: فرقان چيست؟، ج 1، ص 14 ـ 15

    [12] . يادآور، ش 6 ـ 8، ص 69

    [13] . فرقانى ها يك اعلاميه چهاربرگى براى ترور شهيد قرنى صادر كردند و به اصطلاح دلايل ترور وى را بر شمردند. عمده مطلب نقش وى در سركوبى شورش هايى بود كه در كردستان رخ داده بود. شهيد قرنى از چهره هاى نظامى ـ فرهنگى آن روزگار بود كه به دليل تدين و اعتنايش به فرهنگ اسلامى به خصوص تشيع يك استثنا به شمار مى آمد. نگاهى به يادداشت هاى وى در باره مطالب متفرقه پيرامون اسلام و تشيع در كتاب «ناگفته هايى از زندگى سپهبد قرنى» (صص 345 ـ 354) مى تواند حساسيت او را روى مسائل دينى و مذهبى نشان دهد. يك مورد مى نويسد: مجله مكتب اسلام: در اين مجله مقالات مفيدى وجود دارد. بهتر است هر مسلمانى با آن آبونه شود و البته خوب است نويسندگان متعهد ديگر هم با اين مجله همكارى كنند (همان، ص 349) در جاى ديگر: آقاى صالحى نجف آبادى كتابى به نام شهيد جاويد نوشته است. عده اى بر رد اين كتاب كتابهايى نوشته اند. بايد بررسى كرد تا معلوم شود حق با كيست (همان، ص 350) و در جاى ديگر: براى روضه خوان ها با توجه به كتاب لؤلؤ و مرجان برنامه اى تهيه شود و از هر فرد بيسواد كه تعدادى دروغ سرهم مى كند و يا خرافاتى به خورد مردم مى دهد جلوگيرى شود كه روضه بخواند و همچنين مسائل روضه خوانى مطرح شود كه افراد را هدايت كند. بديهى است اين گونه طرحها با نظر مراجع عظام تقليد باشد (همان، ص 350). و در مورد ديگر: بعضى بى خبران مى گويند: اسلام را بايد اصلاح كنيم، در صورتى كه اسلام دينى است كامل. تمام وظايف فردى و اجتماعى انسان را گوشزد كرده و نقصان ندارد. ما بايد سهل انگارى، تنبلى، كوته فكرى و غرور بيجاى خود را اصلاح كنيم. احياء اسلام محتاج به سروصورت دادن به نابسامانيها، مفاسد و وضع فعلى خودمان است (همان، ص 352). فريدون آدميت در كتاب امير كبير و ايران چرندياتى در مورد اسلام نوشته و ضد و نقيض هايى دارد. اين شخص مشكوك است از طرفى بيسواد. مجله فردوسى هم مقالاتى بر عليه اعراب و اسلام دارد. اينها گفته سرجان ملكم انگليسى است كه چرندياتى مى گويد و مدركى ندارد. همچنين نوشته جات استاد پورداود وتحريف هاى او از مذاهب اسلام و زردشتى نوشته جات دكتر معين كه تحت تأثير استاد پور داود بود و اشخاص ديگر. (همان، ص 354) و دهها يادداشت ارجمند ديگر كه از پيش از انقلاب مانده است.

    [14] . فرقان چيست؟، ص 23

    [15] . همان، ص 24

    [16] . يادآور، ش 6 ـ 8، ص 111

    [17] . همان، ص 113

    [18] . هسته مركزى اين قبيل تفاسير، تفسير انقلابى آيات قرآن بود. آيت الله خامنه اى اشاره به جزوه اى مى كند كه پيش از انقلاب به دست ايشان رسيده كه ضمن آن در باره آيه اى كه مضمون آن چنين بوده كه اگر چنين و چنان كنيد «فان الله عزيز ذوانتقام» مفسر انقلابى نوشته بوده است كه: هر كس چنين و چنان كند، در دادگاه انقلابى خلق محاكمه خواهد شد و به مجازات خواهد رسيد. آقاى خامنه اى مى افزايد: اين در همان زمانى بود كه آقايان منافقين چند نفر را در دادگاه انقلابى خلق محاكمه كرده و به مجازات رسانده بودند. معلوم شد اين مفسر آيه قرآن را از روى عمل سازمان مجاهدين معنى مى كند. بنگريد: درست فهميدن اسلام، (سخنرانى در شب 16 خرداد 1358) ص 34

    [19] . اصول تفكر قرآنى، ص 85

    [20] . همان، ص 116

    [21] . همان، ص 90 ـ 91

    [22] . براى مثال در باره مالكيت آمده است: به طور كلى بايد گفت كه مالكيت يك پديده استعمارى است، چه در رابطه با استعمار قديم و چه در رابطه با استعمار جديد... بنگريد: اصول تفكر قرآنى، ص 209

    [23] . يادآور، ش 6 ـ 8، ص 122

    [24] . شريعتى آن گونه كه من شناختم، ص 87; يادآور، ش 6ـ8، ص 216. روحانى مفسر ديگرى كه در تهران در مسجد جوزستان تفسير مى گفت، با همين مذاق انقلابى در سال هاى 54 و پس از آن، گاو بنى اسرائيل را كنايه از نظام سرمايه دارى مى گرفت. (در باره اين جلسات تفسير بنگريد به توضيحات على فلاحيان در: شنود اشباح، ص 199 ـ 200، حسن عزيزى از اعضاى فرقان نيز در بازجويى گفته بود كه در اين جلسات تفسير شركت مى كرده است. خود آقاى خوئينى ها در مصاحبه اى اشاره به اين قبيل اعتراضات و اين كه از طريق آقاى بهشتى به او منتقل شده كرده است، اما اين كه آقاى مطهرى در اين باره چيزى گفته باشد، نمى پذيرد. بنگريد: شهروند امروز، 13 آبان 1386، ص 58ـ59. (بنگريد به توضيحات صباغيان راجع به انتقادهايى كه به برداشت هاى تفسيرى خوئينى ها مى شد در يادآور، ش 6ـ 8، ص 212). خوئينى ها مى گويد كه گاه تا دو سه هزار نفر پاى اين تفاسير مى نشستند و تأييد مى كند كه هدف در اين تفسير درست كردن پايه هاى ايدئولوژيك براى نهضت امام خمينى بوده است. نيز مى افزايد كه دكتر پيمان هم در اين جلسات تفسير شركت مى كرده است.) از قضا فرقانى ها هم در تفسير آيه مربوطه در سوره بقره مانند همين تحليل را ارائه داده مى گفتند: «راه چاره چيست؟... ذبح كردن آن گاو! آرى بايد واسطه هاى بازارى، سرمايه داران، صاحبان شركتها و كارخانه ها از بين بروند». (بنگريد به نشريه بقرة، شماره 1، تيرماه 58، تحليلى از گاو بنى اسرائيل). تفاسير فرقانى ها مملو از تعابير شگفت در ترجمه و تفسير آيات و تعابير قرآنى است. براى مثال در نشريه دانش آموزى ذكر ش 4 در ترجمه آيه «قل الروح من امر ربى» آمده است: «بگو روح (تراكم حيات رسالت يافته) از فرمان پروردگار مى باشد» . در جزوه اى هم ايام انقلاب چاپ شده (از ابوالقاسم كمالى) و به مجاهدين و مبارزين تقديم شده، دجال همان «امپرياليسم» دانسته شده و اساسا نام جزوه همين است «دجال = امپرياليسم». ناطق مى گويد از يكى از فرقانى ها پرسيده بود كه شما از كجا به اينجا رسيديد. گفته بود اول تفسير پرتوى از قرآن را خوانديم، بعد به مسجد جوزستان رفتيم و بعد از آن شريعتى و بعد هم اكبر گودردزى. (يادآور، ش 6 ـ 8، ص 33، و نيز ص 212).

    [25] . استاد مطهرى در يادداشت هاى خود نقدهايى بر تفاسير فرقان نوشته است; بنگريد: يادداشت هاى استاد مطهرى، ج 2، ص 220 ـ 224 (در ص 221 طعنه اى هم به شريعتى دارد). در ص 224 مى نويسد: «خلاصه همه قرآن را از ديدگاه طبقاتى تفسير كرده اند. گويى قرآن آمده است در هزار و چهار صد سال پيش كه نظريه ماترياليسم تاريخى ماركس را پياده كند» . و در ص 222 مى نويسد: «اين گونه تفاسير يعنى خالى كردن مفاهيم دينى از معنويت و همه را تفسير مادى كردن، به معنى خالى كردن زير پاى دين و مذهب است; همان سياستى كه ماركس پيشنهاد كرد كه براى مبارزه با دين بايد مفاهيم دينى را تفسير مادى كرد و الحق بهترين راه همين است» .

    [26] . بنگريد: علل گرايش به مادى گرى، ص 29 ـ 43. استاد در آنجا نمونه هاى متعددى از ديدگاه هاى آنان را نقل و سپس نقد كرده است.

    [27] . يادآور، ش 6 ـ 8، ص 99

    [28] . امام خمينى در آينه اسناد، ج 17، ص 489

    [29] . بنگريد: شريعتى آن گونه كه من مى شناختم، ص 88 ـ 89، 93. دكتر على مطهرى توضيحاتى در باره خاستگاه هاى فكرى فرقانى ها به دست داده كه خواندنى است: بنگريد: روزنامه كيهان، 4/10/79

    [30] . يادآور، ش 6 ـ 8، ص 68 ـ 69

    [31] . يادآور، ش 6 ـ 8، ص 125

    [32] . يادآور، ش 6 ـ 8، ص 137

    [33] . همان، ص 138

    [34] . تحليلى از اوضاع سياسى ايران، (از گروه فرقان) ص 7

    [35] . يادآور، ش 6ـ8، ص 218

    [36] . يادآور، ش 6ـ8، ص 224ـ225

    [37] . بگذريم كه تجليل فرقانى ها از شهيد اول و شهيد ثانى و شهيد ثالث (مرحوم برغانى) و سعيدى و غفارى، با اساس تفكر آنها مغايرت دارد.

    [38] . سالنامه يكم فرقان، (اعلاميه تيرماه 56) ص 2 ـ 3

    [39] . يادآور، ش 6ـ8، ص 39

    [40] . شهروند امروز، هشتم ارديبهشت 1387، ص 63

    [41] . شايد مناسب باشد اشاره كنيم كه اين زمان گرايش به ساده زيستى در ميان جوانان مسلمان چندان بالا گرفته بود كه در خرداد سال 56 شخصى به نام مهندس عباس تاج دست به تشكيل جمعيتى با نام جمعيت طرفداران ساده زيستى زد. هدف از تشكيل اين جمعيت كم كردن تشريفات زندگى و بدينوسيله از اشكالات جوانانى كه تمايل ماركسيستى پيدا مى كنند، كاستن است. اين جماعت آقاى مفتح را هم براى سخنرانى دعوت كرده بودند. حاضران در اين مجلس از جمله مهندس بازرگان، بابايى، مهديان، حاجى طرخانى و عده اى ديگر از ثروتمندان بودند كه همين مورد طعن ساواك هم قرار گرفت. بنگريد: فرياد بعثت، ص 461 ـ 462

    [42] . وى در شامگاه عيد قربان سال 1399 ق به دست دو نفر از گروه فرقان ترور شد كه اين دو تن در اوائل سال 60 دستگير و اعدام شدند.

    [43] . به نامه امام به مرحوم ربانى پس از اين ترور بنگريد در: روايت پايدارى، مقدمه، ص سى و نه، و چهل. فرقانى ها ضمن اطلاعيه اى كه در 12 فروردين 60 صادر كردند، نوشتند كه كشتن مرحوم ربانى شيرازى، با توجه به «فرمان خداوند مبنى بر كشتن ائمه كفر و مشركين» بوده است كه «به وسيله رزمندگان مؤمن توحيدى به اجراء درآمده است». هيچ ترديدى نبايد كرد كه در تاريخ ما همه چيز فرقانى ها شبيه به خوارج است. از تشكيل آنان، نوع بهره مندى آنان از قرآن، كافر دانستن همه مخالفان خود، روش هاى خشونت بار و... فرقانى ها در اطلاعيه اى كه براى ترور آقاى هاشمى رفسنجانى دادند به سه آيه (فقاتلوا ائمة الكفر)، (فقاتلوا اولياء الشيطان) و (قاتلوا المشركين)استناد كردند. (اسناد اين قسمت را آقاى فاكر در اختيار بنده گذاشت).

    [44] . به توضيحات خويش ايشان در يادآور، ش 6 ـ 8، ص 43ـ 47 مراجعه شود.

    [45] . وى از جمله كسانى بود كه به گودرزى كمك مالى مى كرد; اما وقتى استاد مطهرى را كشتند، از كمك به او سرباز زد و حتى گودرزى را تهديد كرد كه كميته را خبر خواهد كرد. يك ساعت بعد، فرقانى ها او را جلوى خانه اش ترور كردند. در باره شرح كمكهاى حاجى طرخانى به گودرزى بنگريد به توضيحات حسين مهديان در: يادآور، ش 6 ـ 8، ص 139

    [46] . وى همراه شهيد عراقى بود; سه تير هم به وى اصابت كرد اما سالم ماند. بنگريد به مصاحبه وى در كيهان 10/12/1381

    [47] . يادآور، ش 6 ـ 8، ص 51

    [48] . شهروند امروز، هشتم ارديبهشت 1387، ص 60 (مصاحبه با جمال اصفهانى رئيس اطلاعات وقت كميته و يكى از مسؤولان پرونده فرقان)

    [49] . يادآور، ش 6 ـ 8، ص 100 ـ 101

    [50] . يادآور، ش 6 ـ 8، ص 104 ـ 105

    [51] . شرح اين ماجرا را الويرى به دست داده است: خاطرات مرتضى الويرى، ص 86 ـ 88; نيز بنگريد: عبور از بحران، هاشمى رفسنجانى، ص 82

    [52] . مصاحبه با وى را بنگريد در يادآور، ش 6 ـ 8، ص 98 ـ 114

    [53] . نمونه آن اطلاعيه آنان به مناسبت حمله امريكا به عراق در فروردين 1381 است كه با عنوان «امپرياليست ها در خاورميانه چه مى خواهند» انتشار يافته و نام گروه فرقان در بالا و انتهاى آن ديده مى شود.

    [54] . شهروند امروز، هشتم ارديبهشت 1387، ص 61. جمال اصفهانى مى نويسد كه شهيد لاجوردى شش ماه شبانه روز با آنها بسر مى برد. وى مى افزايد: اقرلو هم كه مغز متفكر گروه بود خيلى زود تواب شد و گودرزى را آرام كرد. بصيرى هم پشيمان شده بود و يك روز ديدم كه موهاى صورتش را كنده است. توضيحات ناطق نورى (كه خودش قاضى پرونده فرقان و اسدالله لاجوردى هم دادستان بوده و اساسا از همين جا پايش به دادستانى باز شده) هم در باره سرنوشت برخى از اينها جالب توجه است. بنگريد: يادآور، ش 6 ـ 8، ص 34

    [55] . همان، ص 61

    [56] . يادآور، ش 6 ـ 8. هرچند نوعى نزاع پنهانى در آن با برخى از گفته هاى آقاى معاديخواه هست كه ايشان هم وادار به پاسخگويى كرده است.









    منبع سایت کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
    http://historylib.com/index.php?acti...icle/view/1519


    و یا سایت خبرآنلاین
    http://khabaronline.ir/detail/372051/weblog/jafarian
    ويرايش توسط DontForget : 09-07-2014 در ساعت 10:13 AM

  4. #4
    تاريخ عضويت
    Oct 2008
    نوشته ها
    15

    پيش فرض

    گزارش سفر به بامبرگ در سال 1382

    نویسنده: رسول جعفريان
    تاريخ انتشار روي سايت: 19 / 11 / 1391
    خلاصه: در اين سفر که براي شرکت در چهارمين کنفرانس بين المللي صفويه شناسي بود و آخرين آنها (تا اين زمان) تني چند از دوستان ايراني هم بودند.

    این روزها مشغول بازبینی برخی از تقویم‌های سابقم بودم. گزارشی را دیدم که در تیرماه 1382 در باره سفر به بامبرگ نوشته بودم. فکر کردم شاید به کار کسی بیاید.


    بسم الله الرحمن الرحيم
    روز 9 تير ماه 1382 ساعت 5/3 بامداد با هواپيماي ايران‌اير وارد برلين شدم. هدف رفتن به شهر بامبرگ و شركت در چهارمين كنفرانس صفويه بود كه اين بار در آلمان برگزار مي‌شود. بعد از 5 ساعت پرواز ساعت 20/6 دقيقه بامداد به وقت برلين وارد اين شهر شدم.

    صبح روز چهارشنبه 11 تيرماه ساعت 5/9 بود كه تقريباً اينجا شروع به كار كرد. همراه يكي از كارمندان اينجا براي خريد بليط بامبرگ رفتم. در راه از ايشان خواستم كه مرا به يك كتابفروشي ايراني ببرد. فروشگاه بهار جايي بود كه همه چيز ايراني و غير ايراني مي‌فروخت. بخشي از آن‌ها كتاب و نوار بود. كتاب‌هاي جديدي كه نداشتم خريدم. از جمله کتاب خاطرات يك كافر.

    ساعت 5/1 است كه هنوز در قطار هستم. عازم بامبرگ مي‌شوم. مشغول خواندن كتاب خاطرات يك كافر هستم كه اسمش را ميكائيل سلطاني گذاشته است. خاطرات يك بچه آخوند است كه كمونيست شده و حالا خاطرات زمان قم خود را به هدف مبارزه با حكومت جمهوري اسلامي نوشته است. اين كتاب حاوي عقده‌هاي كوچكي اوست. مخصوصاً كه نگرانيش آن است كه نتوانسته خوب با دخترهاي كوچك و بزرگ بازي كند. اين عقده خيال او را آزار مي‌دهد كه مهمترين بدي نظام ديني ايران اين محدوديت و بهترين مزيت غرب این است كه اکنون دخترش، دوست پسرش را به خانه مي‌آورد و پسر دانشجويش با خانواده دوست دخترش رابطه دارد. حس فمنيستي او را قابل تصوير است! ظاهر وی از آل اسحاق‌های قم است که از سلطانیه‌اند و برای همین نام سلطانی را انتخاب کرده است.

    قدري با افرادي كه بودند مشورت كردم. با استادي با نام حاجت‌پور آشنا شدم. ده سال در قم طلبه بوده است. بعد مي‌گفت به خاطر پسرخاله‌اش از مجاهدين طرفداري كرده، مدتي در زندان بوده و در نهايت به خارج گريخته، هيجده سال است كه اينجاست. تز دكتري او هم دربارة روحانيت و مدرنيسم است كه به آلماني نوشته است. قدري از خاطرات دوره قم را گفت. از همه چيز بريده، حسابي هم آب‌جو مي‌خورد. گفت نماز هم نمي‌خواند، اما اعتقادش را فراموش نكرده است. وي در دانشگاه بامبرگ با آقاي فراگنر كار مي‌كرده است. اينجا يك حوزه ايران‌شناسي دارد كه چندين استاد و دانشجو در آن فعاليت مي‌كنند و اين روزها بيشتر آنها درگير اين قضايا بودند. بعد از مطالعه كتاب ميكائيل سلطاني كه بايد دربارة او در قم تحقيق كنم كه چه كسي بوده، اين دومين مورد در اين سفر است با مورد مشابه که [هم قم بوده و] با مجاهدين خلق هم که بوده آشنا شدم. اين قبيل مرتدين مانند نادره افشاري و غيره جالبند از يك طرف از جمهوري اسلامي بريدند از طرفي از سازمان مجاهدين و به صورت مركب از اسلام.
    امروز صبح يكشنبه آخرين روز كنفرانس است. آقاي حاجت‌پور هم آمد. كتابش را آورد كه مطالبي درباره خرقاني هم دارد. يك نسخه كتابش را به كتابخانه تاريخ اهداء كرد. يك نسخه از جريان‌ها و سازمان‌هاي مذهبي را به او دادم. بعد با هم به دانشگاه بامبرگ رفتيم و به اتاقش رفتيم. آدرس ورنر انده را پيدا كردم. ساختمان آنها مخصوص ايرانشناسي است كه چند ايراني و غيرايراني در آنجا هستند. مجدداً قدم‌زنان برگشتيم.
    ساعت 12 به فرودگاه آمده و با پرواز ساعت 55/2 دقيقه به ايران برگشتيم. دستاورد سفر تعدادي كتاب فارسي و لاتين براي كتاب‌خانه تاريخ اسلام و ايران بود.

    منبع سایت کتابخانه تاریخ اسلام و ایران
    http://historylib.com/index.php?action=article/view/1362

Tags for this Thread

مجوز هاي ارسال و ويرايش

  • شما نميتوانيد موضوع جديدي ارسال کنيد
  • شما امکان ارسال پاسخ را نداريد
  • شما نميتوانيد فايل پيوست در پست خود ضميمه کنيد
  • شما نميتوانيد پست هاي خود را ويرايش کنيد
  •  
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم   شبكة جنة الحسين عليه السلام للانتاج الفني